در کلاس عاشقی عباس غوغا می کنددر دل هر عاشقی عباس مأوا می کندهر کسی خواهد رود در مکتب عشق حسین ثبت نامش را فقط عباس امضاء می کند
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون ای دل که صبرم رفته از دست
بخون ای دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بی دست
دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است
عباس یعنی ذکر طوفانی مهدی
عباس آوای غزل خوانی مهدی
درک محرم کرده ای دانی چه گویم
عباس یعنی اوج مهمانی مهدی
كربلا لبریز عطر یاس شد . نوبت جانبازی عباس شد
دانی از چه رو گاه گاه آید زلزله
چون زمین هم میكند با نام زینب هلهله
دانی از چه رو گاه گاه توفان میشود
صحنه جنگیدن عباس اكران میشود
ایمان ووفا سایه ی بالای تو بود ایثار علی (ع)نقش به سیمای تو بود گر لب نزدی به اب دریا عباس(ع) دریای ادب میان لبهای تو بود
عباس لوای هفت افراشته است
وین راز به خون خویش بنگاشته است
او پرچم انقلاب عاشورا را
با دست بریده اش بپا داشته است
با خدا عباس وقتی دست داد . . . هر دو دست خویش را از دست داد
آهای عطر گل یاس آهای خدای احساس - تموم زندگیم فدای یک نگاه عباس
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون ای دل که صبرم رفته از دست
بخون ای دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بی دست
دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است
دریا تمام سوز لبش را به آب داد
صحرا به تشنگان قدح آفتاب داد
مردی سوار اسب بهب دیا سلام کرد
باران نیزه بود که او ار جواب داد
همچو باران که شبی شعله به دریا زده است
لشکر دشمن از اندام .... جا زده است
همچو شیری است که از بیشه به دور افتاده
همچو مردی که به پاهاش غرور افتاده
شان قرآن زده از روی غرض میخواند
این پسر کیست که این گونه رجز میخواند
از در و پنجره آوازه ی غم میریزد
تن عصیان زده خاک به هم میریزد
پشت در پشت زمین از هیجان می لرزد
زیر پاهای پسر کل جهان می لرزد
پسر از بهت تماشای پدر آمده است
نیزه برداشته و جای پدر آمده است
آسمان را به تحیر زده از رد خودش
همچو سیبی به دو نیم آمده از جد خودش
نیزه برداشته دنبال سپر می گردد
می رود تا وسط دشمن و بر می گردد
نیزه برداشت که درسی به سیاهی بدهد
بنویسند که تاریخ گواهی بدهد
فکر شولا و ردا و سر عمامه نبود
نیزه برداشت ولی فکر امان نامه نبود
شاه در خیمه دو بازوی سپر را بوسید
همچو مولا که گلوگاه پدر را بوسید
همچو باران که شبی شعله به دریا زده است
لشکر دشمن از اندام .... جا زده است
همچو شیری است که از بیشه به دور افتاده
همچو مردی که به پاهاش غرور افتاده
شان قرآن زده از روی غرض میخواند
این پسر کیست که این گونه رجز میخواند
از در و پنجره آوازه ی غم میریزد
تن عصیان زده خاک به هم میریزد
پشت در پشت زمین از هیجان می لرزد
زیر پاهای پسر کل جهان می لرزد
پسر از بهت تماشای پدر آمده است
نیزه برداشته و جای پدر آمده است
آسمان را به تحیر زده از رد خودش
همچو سیبی به دو نیم آمده از جد خودش
نیزه برداشته دنبال سپر می گردد
می رود تا وسط دشمن و بر می گردد
نیزه برداشت که درسی به سیاهی بدهد
بنویسند که تاریخ گواهی بدهد
فکر شولا و ردا و سر عمامه نبود
نیزه برداشت ولی فکر امان نامه نبود
شاه در خیمه دو بازوی سپر را بوسید
همچو مولا که گلوگاه پدر را بوسید
تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در كربلا نا كام بود
تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر شش ماهه من زنده بود
تا توبودی خیمه ها غارت نشد
بعد تو كس حافظ یارت نشد
تا تو بودی چه ره ها نیلی نبود
دستها آماده سیلی نبود
تا تو بودی دست زینب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا كه مشكت پاره و بی آب
دشمن بر كینه ات شاداب شد
بیا که بار امانت بمنزل افتاده
بیا که کشتیت ای نوح در گل افتاده
زراه لطف قدم نه دمی ببالینم
که سخت کار من اینجا به مشگل افتاده
زشوق اینکه رسد موجی از محبت تو
دلم چوگوهر خونین بسا حل افتاده
بدآنطریق که جان میدمند بر ابدان
محبت تو پریروی در دل افتاده
به مجلسم چونهی پا بهوش باش ایگل
که مست نرگس چشمت به محفل افتاده
به ناب خرمن زلفت دلم گرفته مکان
خبر دهید که آتش به حاصل افتاده
به چشم منتظرم تبر خورده صد افسوس
برای دیدنت این خار حائل افتاده
چنانکه پای درختان حسان ثمر ریزد
دو دست پور علی در مقابل افتاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر