علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج در سال 1276 خورشیدی در روستای یوش مازندران به دنیا آمد. پدرش که ابراهیم خان نوری نام داشت،از راه کشاورزی و گله داری روزگار می گذرانید. دوان کودکی اش را در آنجا سپری نمود و پس از اتمام تحصیلات ابتدایی، از آنجا به تهران آمد تا در دبیرستان سن لوئی که متعلق به موسسه کاتولیک های رُِم بود، به تحصیل خود ادامه دهد. در اینجا بود که علاقه وی به سرودن شعر در اثر یکی از معلمان وی که نظام وفا نام داشت، بیشتر و بیشتر شد و به سرودن شعر روی آورد. او به زبان فرانسه (زبان بین المللی آن دوران) را به خوبی فراگرفت و با ادبیات اروپا آشنا شد. محمد رضا عشقی در روزنامه قرن بیستم خویش بخشی از شعر افسانه نیما را منتشر کرد. نیما یوشیج توانست در سال 1317 جزء گروه کارکنان مجله موسیقی، مجله ماهانه وزارت فرهنگ درآید. وی در این مجله یک سلسله مقالات در خصوص نظریات فیلسوفان در خصوص هنر و همچنین تاثیر ادبیات اروپا را بر برخی از ممالک شرقی (آسیا) به چاپ رسانید و مورد بررسی قرار داد. او در سال 1328 در روابط عمومی و اداره تبلیغات وزارت فرهنگ مشغول به کار شد . نیما در نخستین آثار خود از اوزان عروضی پیروی می کند، اما کم کم با مشاهده آثار ادبیات اروپا، در آثار بعدی خود شعرش را از چهارچوب وزن و قافیه آزاد می سازد و راهی نو و سبکی تازه در شعر می آفریند، که به سبک نیمایی مشهور است.این شاعر بزرگ در سال 1338 در منطقه تجریش تهران دارفانی را وداع گفت. برخی از آثار او عبارت اند از : شعر من، ماخ لولا، ناقوس،شهر صبح شهر شب، آهو و پرنده ها،قلم انداز، نامه های نیما به همسرش،کندوهای شبانه و .... . در ضمن در سال 1364 مجموعه ای کامل از آثارش منتشر شد. نیما در نتیجه آشنایی با زبان فرانسه با ادبیات اروپا آشنا گردید و سبب به وجود آمدن سبکی نو در شعر پارسی شد. همچنین تحول عظیمی را در شعر فارسی ایجاد نمود
میر داماد
میر داماد ، شنیدستم من ،
که چو بگزید بن ِ خاک ، وطن
بر سرش آمد و از وی پرسید
مَلَک ِ قبر ، که : « مَن ربّک ؟ من ؟ »
میر بگشاد دو چشم ِ بینا
آمد از روی ِ فضیلت به سخن :
اُسطُقُسّیست – بدو داد جواب –
اُسطُقُسّات ِ دگر ، زو مُتقَن .
حیرت افزودش از این حرف ، مَلَک
برد این واقعه پیش ِ ذوالمن
که : « زبان ِ دگر این بندهی ِ تو
میدهد پاسخ ِ ما ، در مدفن . »
آفریننده بخندید و ، بگفت :
« تو به این بندهی ِ من حرف نزن ؛
او درآن عالم هم ، زنده که بود
حرفها زد که نفهمیدم من ! »
------------------- لاهیجان ، 16 اردیبهشت 1309
نیما نخستین شاعر نوپرداز در ایران نبود، پیش از او نیز افراد دیگر، چون ابوالقاسم لاهوتی ، تقی رفعت و ... بیرون از قالب های رسمی اشعاری سروده و منتشر کرده بودند. ولی نیما کسی بود که با دقت زیاد و صرف وقت بسیار (حدود 38 سال) توانست قالبهای کهن را در هم بریزد و راهی نو پیش پای شعر فارسی باز کند. او بدنبال ساختن قالبی آزاد و نوین بود که دارای ایهام و روانی خاص خود باشد بنای شعری که او آن را به بالا برد خود محرکی برای سرآیندگان پس از او شد به قول ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان : برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان را بارور می سازند . و نیما دقیقا نمونه بارز این سخن شیوا و جاودانه است . کودکی نیما (به قول خویش) در بین شبانان و آرامش کوهستان گذشت. مقدمات درسی را در مکتب خانه ی ده آموخت و سپس به تهران آمد. در تهران او به مدرسه ی کاتولیک "سن لوئی" که دروسش به زبان فرانسه تدریش می شد رفت و آشنایی او به زبان فرانسه، سرآغاز دگرگونی در وی شد. نیما خود می نویسد:"تمام خیالات من برای شناسایی چیزهای خوبی بود که می خواستم فقط با آن شناسایی بر همسران خود تفوق یابم... در پانزده سالگی می رفتم مورخ شوم، گاهی نقاش می شدم و ... خوشبختانه هر نوع قوه خلاقه در من وجود داشت، ولی مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار، که "نظام وفا" شاعر به نام امروز باشد، مرا به خط شعر گفتن انداخت." نظام وفا غزل سرایی بود که نیما "افسانه" را به او تقدیم کرد.
نیما همزمان با تحصیل در مدرسه ی سن لویی به آموزش زبان عربی پرداخت.
در سال 1298 شمسی در سن 22 سالگی به استخدام دولت درآمد، ولی کار اداری را دوست نداشت.
در سال 1300 شمسی نخستین کتاب شعرش را یک مثنوی بود به نام "قصه ی رنگ پریده خون سرد"، با سرمایه ی شخصی در 30 صفحه منتشر کرد.
تاریخ سرایش این شعر 1299 شمسی و امضای سراینده ی آن "نیما نوری" بود.
"نیما" نام قهرمانی طبری، به معنای قوس و کمان بزرگ است.
"ای شب"، انحرافی جدی و بنیادی از شعر سنتی نبود ولی شور و سوزی که در شعر بود نام شاعر را بر سر زبان ها انداخت، به ویژه آنکه در نشریه ی ادبی معتبر "نوبهار" نیز چاپ شده بود که نشریه ی ادبای شناخته شده آن زمان بود.
در دی ماه همین سال نیما شعر "افسانه" را می سراید و آن را در چند شماره ی پیاپی در مجله ی "قرن بیستم"، (به مدیریت میرزاده ی عشقی ) به چاپ می رساند.
"قرن بیستم" تندروترین و بی پرواترین نشریه ی ادبی- سیاسی آن سال ها بود و اثر افسانه در جامعه چنان بود که نیما به عنوان شاعر "افسانه" شناخته می شود.
ولی افسانه با همه ی نوآوری ها و ارزش و اعتبارش، چهره ی انقلابی نیما را مشخص نمی کند.
انقلاب نیما با دو شعر "ققنوس" (بهمن 1316 ش) و "غراب" (مهر 1317 ش) آغاز می شود و او این دو شعر را در مجله "موسیقی" که یک مجله دولتی بود منتشر کرد.
نکته ی قابل توجه این است که در فاصله ی افسانه تا ققنوس (1300 تا 1316) نیما فقط اشعاری در قالب سنتی می سرود.
نیما یوشیج علاقه ای به انتشار اشعارش، به ویژه در مجلات نداشت. او جز همین چند شعر که در فاصله ای حدود بیست سال در" قرن بیستم" و مجله ی "موسیقی" چاپ کرد، تا پایان عمرش دو سه شعر دیگر منتشر کرد.
نیما یوشیج از سال های بیست به بعد، هر روز منزوی تر شد و پس از کودتای 1332 اعتمادش را از همه، جز یکی دو تن که در نامه ها از آنها یاد کرده است، از دست داد ولی بهترین اشعارش را نیز در همین سال ها سروده است.
در مطالعه شعر نیما آنچه توجه را بیشتر جلب می کند، نگاه تازه او به طبیعت و جهان است.
توجه او به درختان، گیاهان، حیوانات و حتی حشرات یادآور نوعی دقت نظر است که در دیگران کمتر دیده می شود.
اما مهم ترین ویژگی شعر نیما که سرآغازی برای حرکت دیگران نیز شد، کوتاه و بلند کردن مصراع های شعر است.
نیما "وزن" را برای شعر ضروری می دانست ولی معتقد بود یکسان بودن طول مصراع ها در یک شعر مهم نیست.
(در شعر کهن علاوه بر رعایت وزن طول مصراع ها نیز با هم برابر است)
در واقع نیما از وزن و قافیه که مربوط به شعر کهن است، سود می برد ولی با بلند و کوتاه کردن مصراع ها، جان تازه ای به شعر می بخشد.
نیما در شب 13 دی ماه 1338 ش در گذشت.
نمونه هایی از اشعار نیما:
خواب ِ زمستانی
سر شکستهوار در بالش کشیده ،
نه هوایی یاریش داده ،
آفتابی نه دمی با بوسهی ِ گرمش به سوی ِ او دویده ،
تیزپروازی به سنگین خواب ِ روزانش زمستانی
خواب میبیند جهان ِ زندگانی را ،
در جهانی بین ِ مرگ و زندگانی .
همچنان با شربت ِ نوشش
زندگی در زهرهای ِ ناگوارایش .
خواب میبیند فرو بستهست زرّین بال و پرهایش
از بر ِ او شورها برپاست .
میپرند از پیش ِ روی ِ او
دلبهدوجایان ِ ناهمرنگ ،
وآفرین ِ خلق بر آنهاست .
خواب میبیند ( چه خواب ِ دلگزای او را )
که بهنوکآلوده مرغی زشت ،
جوش ِ آن دارد که برگیرد ز جای او را
و اوست مانده با تن ِ لخت و پر ِ مفلوک و پای ِ سرد .
پوست میخواهد بدرّاند به تن بیتاب
خاطر ِ او تیرگی میگیرد از این خواب
در غبارانگیزی از اینگونه با ایّام
چه بسا جاندار کاو ناکام
چه بسا هوش و لیاقتها نهان مانده
رفته با بسیارها روی ِ نشان ، بسیارها چه بینشان مانده
آتشی را روی پوشیده به خاکستر
چه بسا خاکستر او را گشته بستر
هیچ کس پایان ِ این روزان نمیداند .
برد ِ پرواز ِ کدامین بال تا سوی ِ کجا باشد .
کس نمیبیند .
ناگهان هولی برانگیزد
نابجایی گرم برخیزد
هوشمندی سرد بنشیند ،
لیک با طبع ِ خموش ِ اوست
چشمباش ِ زندگانیها
سردیآرای ِ درون ِ گرم ِ او با بالهایش ناروان رمزی است
از زمانهای ِ روانیها .
سرگرانی نیستش با خواب ِ سنگین ِ زمستانی
از پس ِ سردیّ ِ روزان ِ زمستان است روزان ِ بهارانی .
او جهانبینیست نیروی ِ جهان با او
زیر ِ مینای ِ دو چشم ِ بیفروغ و سرد ِ او ، تو سرد منگر
رهگذار ! ای رهگذار
دلگشا آینده روزی است پیدا بیگمان با او .
او شعاع ِ گرم از دستی به دستی کرده بر پیشانی ِ روز و شب ِ دلسرد میبندد
مرده را ماند . به خواب ِ خود فرو رفتهست امّا
بر رخ ِ بیداروار ِ این گروه ِ خفته میخندد .
زندگی از او نشسته دست
زنده است او ، زندهی ِ بیدار .
گر کسی او را بجوید ، گر نجوید کس ،
ورچه با او نه رگی هشیار .
سر شکستهوار در بالش کشیده ،
نه هوایی یاریش داده ،
آفتابی نه دمی با خندهاش دلگرم سوی ِ او رسیده
تیزپروازی به سنگین خواب ِ روزانش زمستانی
خواب میبیند جهان ِ زندگانی را
در جهانی بین ِ مرگ و زندگانی .
------------------------5 خرداد ِ 1320
ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یا بیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان
***
آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه تان برتن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدمها!
او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آدرام، در کار تماشایید!
***
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها!"
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
"آی آدمها!"...
می تراود مهتاب
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
***
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
تلخ
پایآبله ز راه ِ بیابان رسیدهام
بشمرده دانه دانه کلوخ ِ خراب ِ او
-------------------برده بهسر به بیخ ِ گیاهان و آب ِ تلخ
در بر رخام مبند ، که غم بسته بر درم
دلخستهام به زحمت ِ شبزندهداریام
-------------------ویرانهام ز هیبت آباد ِ خواب ِ تلخ
عیبام مبین ، که زشت و نکو دیدهام بسی
دیده گناهکردن ِ شیرین ِ دیگران
-------------------وز بیگناه دلشدگانی ثواب ِ تلخ
در موسمی که خستگیام می بَرَد ز جای
با من بدار حوصله ، بگشای در ز حرف
-------------------امّا در آن نه ذرّه عتاب و خطاب ِ تلخ
چون این شنید ، بر سر ِ بالین ِ من گریست
گفتا : کنون چه چاره ؟ بگفتم : اگر رسد
-------------------با روزگار ِ هجر و صبوری ، شراب ِ تلخ !
----------------------------12 آبان 1327
یادداشت ِ نیما دربارهی ِ « حرفهای ِ همسایه » :
همسایه !
خواهش میکنم این نامهها را جمع کنید . هرچند مکرّرات و عبارات ِ بیجا و حشو و زواید زیاد دارند و باید اصلاح شود ، امّا یادداشتهایی است . اگر عمری نباشد برای ِ نوشتن ِ آن مقدّمهی ِ حسابی دربارهی ِ شعر ِ من ، اقلّاً اینها چیزیست .
من خیلی حرفها دارم برای ِ گفتن . نگاه نکنید که خیلی از آنها ابتدایی است ؛ ما تازه در ابتدای ِ کار هستیم . به اسم ِ « به همسایه » یا « حرفهای ِ همسایه » باشد ، اگر روزی خواستید به آن عنوانی بدهید .
در واقع این کار وظیفهییست که من انجام میدهم . شما در هرکدام از آنها دقّت کنید خواهید دید این سطور با چه دقّتی که در من بوده است نوشته شده است . امیدوارم روزی شما هم این کار را بکنید و به این کاهش بیفزایید .
------------------------نیما یوشیج
------------------------خرداد 1324
در سال 1317 به عضویت هیأت تحریریه مجله "موسیقی" در آمد و به انتشارمقالات و اشعار خود در آن پرداخت. چندی نیز در ادارهٔ انطباعات وزارت فرهنگ به خدمت مشغول بود. شهامت نیما در تاختن به مرزهای تنگ تفکر کهن، با تکیه بر اصالت ایمان او به این تحول و طبع حاصل خیزش، شعر و جایگاه او را از دیگرانی که در این راه قلم می زدند، متمایز ساخته است.
"مایه ی اصلی اشعارمن، رنج است. به عقیدهی من گویندهی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر میگویم. فرم و کلمات و وزن و قافیه، در همه وقت، برای من ابزارهایی بودهاند که مجبور به عوض کردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد."
عق:
"ای فسانه! مرا آرزو نیست
که بچینندم و دوست دارند
زادهی کوهم، آوردهی ابر،
به که بر سبزه ام واگذارند
با بهاری که هستم در آغوش
کس نخواهم زند بر دلم دست،
که دلم آشیان کسی هست
ز آشیانم اگر حاصلی نیست،
من بر آنم کز آن حاصلی هست،
به فریب و خیالی منم خوش"
سال های حوالی 1320 اوج شکوفایی شعری او محسوب میشوند."ناقوس"، "دنیا خانه من است" ،"مانلی" ،"شهر صبح، شهر شب" و... از دیگر آثار او هستند.
او در سال 1338 پس از بازگشت ازسفری به یوش،در اثر ابتلا به ذات الریه درگذشت. راهی که نیما یوشیج آغازگر آن شناخته می شود، سراسر مبارزه بود برای "شعری که زندگی است". برای کلماتی که آهنگشان از بطن رقص حروف برمی خیزد نه الزام قافیه ها. و حافظه زمان، این عصیان گر متهم به آشوب را، پدر شعر نوین ایران می شناسد. شعر بی وزنی خود گویی ناجی قافیه ها شد...
نیما، درآورد گاه جهان
«علی اسفندیاری» (نیما یوشیج) از پدری خان زاده؛ به نام «ابراهیم» و مادری فرهنگ دوست به دنیا آمد. او تا دوازده سالگی در میان قبایل کوهستانی و چادرنشین و در متن آوردگاه زندگی به سر برد و درس ها آموخت. پدر، کشاورز و گله دار بود و بنا به رسم ، سوارکاری و تیراندازی را به پسرش آموخت. مادرش اما، به فرهنگ و هنرعلاقه داشت. ادب پارسی را می دانست و در گفت و گوهایش از حکایات هفت پیکر «نظامی» و غزلیات «حافظ» مثال می آورد و هم چنین پسرش را تشویق می کرد تا این ها را بیاموزد.
علی خود در مورد کودکی اش می گوید: «زندگی بدوی من، در بین شبانان و ایلخی بانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور، ییلاق و قشلاق می کنند و شب، بالای کوه ها، ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع می شوند. از تمام دوره بچگی خود، من به جز زد و خورد های وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی بچگی خود، کوچ نشینی و تفریحات ساده آن ها، در آرامش یک نواخت و کور بی خبر از همه جا، چیزی به خاطر ندارم. در همان دهکده که من متولد شدم، خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغ ها، دنبال می کرد و به باد شکنجه می گرفت. پاهای نازک مرا به درخت های ریشه و گزنه دار می بست، با ترکه های بلند می زد و مرا مجبور می کرد به از برکردن نامه هایی که معمولن اهل خانواده دهاتی، به هم می نویسند و خودش آن ها را به هم چسبانده و برای من طومار درست کرده بود.»
او از سال 1300 نام «نیما» را برای خود برگزید که نام کوهی است در مازندران. به این ترتیب از همان ابتدا، انگار می خواست بگوید که چون کوه در مقابل سنت های کور اجدادی خواهد ایستاد.
«وقت است که نعره ای به لب آخر زمان کشد
نیلی بر این صحیفه بر این دودمان کشد
سیلی که ریخت خانه ی مردم زهم چنین
اکنون سوی فرازگهی سرچنان کشد
برکنده دارد این بنیاد سست را
بردارد از زمین هر نادرست را ...»
اما عشق، خیلی زود به سراغ اش آمد. اگرچه این عشق، طلیعه حیات شاعرانه او گشت، اما ناکام گسست و باعث دل گیرشدن نیما و آزردگی روح حساس اش شد که بعدها به همراه عشقی دیگر و این بار عشقی وحشی در میان قبایل کوهستانی به سرودن افسانه منجر شد. افسانه نیما لبریز ازعشقی سرشار، اما به شدت فردی است.
در بهار سال 1305 دردی جان سوز به سراغ اش آمد که آغاز این درد از دست دادن پدر بود. غم فراق او و به دنبال اش آغاز سرپرستی خانواده، به عنوان فرزند ارشد، باعث شد تا به مسایل، جدی تر نگاه کند. در همین سال بود که با «عالیه جهانگیر» ازدواج کرد و با او زندگی مشترکی را آغازید. عالیه از آن جا که توانست با شکیبایی بی نظیری، بسیاری از مسایل و مشکلات زندگی را - نه صرفا با یک شاعر، بل که با یک نابغه شاعر- تحمل کند، به حق در طول تاریخ ادبی کشور ما، مطرح است. همان طور که بعدها «آیدا» همسر زنده یاد «احمدشاملو» نیز چنین جای گاهی را به خود اختصاص داد.
نیما از سال 1309 به آستارا رفت و در دبیرستان «حکیم نظامی» آن جا به تدریس ادبیات فارسی پرداخت. اما دوسال بعد، به تهران بازگشت و شعر و زبان شعر را بررسی کرد تا بتواند به دستاوردهای جدیدی برسد. او درسال 1318 عضو هیات تحریریه «مجله موسیقی» شد و تا سال 1320 به کار در این مجله ادامه داد. «ارزش احساسات» اثری است یگانه که از او در این مجله به یادگار باقی مانده است.
به دنبال کشمکش های پدیده های نو و کهنه که ذکرش رفت و مدتی قبل از مشروطه آغازید، همواره کسانی در شعر فارسی نظرهای انتقادی، از نظر فرم و محتوا داشتند. لذا قبل از نیما بودند نام آورانی که می توان آن ها را به عنوان پیش گامان شعر معاصر ایران نام برد. کسانی چون «میرزا تقی خان رفعت»، «ابوالقاسم لاهوتی» و بانو «شمس کسمایی» و... که در پی ریزی شالوده شعر معاصر دخالت داشتند. از این رو پدید آمدن شعر مدرن را نمی توان به طور مطلق، منحصر به یک فرد دانست. بل که دگرگونی های کیفی شعر، از سوی تعدادی از شاعران بود که باعث فرآیندی جدی به سوی یک تغییر اساسی شد و در نهایت به نیما رسید و او هم با آگاهی و خلاقیت اش به آن شکل داد و به طور اساسی به آن پرداخت.
در این میان اما، نیما کاری سترگ انجام داد. چرا که از نظر زبان و ترکیب واژها، آثاری جاوید به یادگار گذاشت. او در بهترین شعرهایش با واژه ها، به عنوان پدیده ای کاملا زنده - که به سبب همین زنده بودن اش تاریخی هستند- فرهنگی دیگر گونه ساخت. ارزش کار نیما در دیالکتیکی نگاه کردن به واژه ها و درنهایت به شعر است. چنین نگاهی است که بینش جدیدی، به همراه تفکری جدید می آفریند و هرگونه نگاه انتزاعی، کهنه و پوسیده گذشته را طرد می کند.
نیما در اسفند 1300 با سرودن «قصه رنگ پریده، خون سرد» درعرصه ادب نوین، نوع زیبایی شناسی نوینی را ابداع کرد. این کتاب، به عنوان نخستین دفتر شعر نیما، با سرمایه شخصی در سی صفحه منتشر شد.
«من ندانم با که گویم شرح درد
قصه رنگ پریده، خون سرد!»
نیما در سال 1301 با انتشار «افسانه» اش، درچند شماره پیاپی مجله قرن بیستم «میرزاده عشقی» - که تندروترین و بی پرواترین نشریه ادبی سیاسی آن روزگار بود- در واقع سنگ بنای شعر نوین ایران را گذاشت و می نویسد: «این ساختمان که افسانه من در آن، جا گرفته است و یک طرز مکالمه طبیعی و آزاد را نشان می دهد، شاید برای دفعه اول، پسندیده تو نباشد و شاید تو آن را به اندازه من نپسندی... اما یگانه مقصود من، همین آزادی در زبان و طولانی ساختن مطلب بوده است. به علاوه انتخاب یک رویه مناسب تر برای مکالمه، که سابقا هم مولانا محتشم کاشانی و دیگران به آن نزدیک شده اند.»
به این ترتیب کار سترگ نیما آغازید. درسال 1305 با سرمایه شخصی مجموعه «خانواده سرباز» را منتشر کرد. از سال 1307 تا حدود 1316 مشکلات زندگی، تاثیراتی در روند شعر نیما به وجود آورد. به هرحال درک تاریخی نیما او را به اجتناب ناپذیر بودن تغییرات اساسی در شعر فارسی با وجود مصایب و مشکلات پیش رویش ثابت قدم کرده بود. او از سال 1318 به بعد، طی سلسله مقالات بسیار مهم اش تحت نام «ارزش احساسات» دریافت اش را تئوریزه کرد و در مجله موسیقی به چاپ رساند.
چیزی که هست، گاه کشفی تاریخی در دوره زمانی خاص، نابغه ای را می طلبد. پس از آن، ابزار کشف شده مورد استفاده همگان قرار می گیرد. از این رو مسلم است که تکامل شعر معاصر در دوره بعد از نیما نمی بایست متوقف شده اعلام شود؛ بل که باید به ضرورت نگاه به دگرگونی های اساسی و تاریخی، شاعران بعد از نیما را نیز بررسی کرد.
نیما با قلبی دردمند و رنج کشیده، در سیزدهم دی ماه 1338 عطای همراهی معاصران را به لقای شان بخشید و روی در نقاب خاک کشید تا بسیاری از مرده پرستان، بلافاصله بعد از مرگ اش به بلند کردن نام اش بپردازند.
خانه نيما يوشيج (پدر شعر نو كه توانست قالب هزار ساله شعر سنتي ايران را بر هم زند)، تاريخي ترين خانه روستاي يوش است که قدمت آن به دوره قاجار باز مي گردد. اين خانه تاريخي که روزگاري محل اقامت اجداد نيما يوشيج بوده است، در سال 1207 هجري قمري به دستور جد وي معروف به «ناظم الاياله» در محله لالوي يوش ساخته شد. اين بنا 3 ورودي، شاه نشين و اطاق هاي بي شماري دارد كه به وسيله راهروهايي به هم مرتبط هستند. در حياط مركزي اين بنا، مقبره نيما قرار گرفته است كه در سال 1373 توسط ميراث فرهنگي براي پدر شعر نو فارسي ساخته شد .
واما داستان سفر به یوش :
پس از گذشت کلی مسیر پیچ در پیچ که ابتدای آن از هزار چم جاده چالوس شروع میشد به روستای یوش رسیدیم که زیبائی وطبیعت آن مرا به تحسین واداشت بیخود نیست که نیما در اینجا شاعر شده است وهزار سبک پیش گزیده شعر را برهم زده است
پس از سپری کردن کلی کوچه باغهای قدیمی که پر از درختان آلو ، زردآلو وگردو بود بالاخره به خانه نیما یوشیج رسیدیم کوچه ای با صفا که از زیر سنگفرشهای آن آبی خنک جاری بود و ترانه زیبائی از زندگی بکر انسان را در گوش خسته مسافران جاری می ساخت . خانه ای زیبا که نشاندهنده رونق زندگی در روزگاران قدیم بود.
حیاط این خانه بسیا زیبا بود ودر وسط آن مزار نیما قرار داشت دور تا دور حیاط پر بود از عکسهایی بسیار قدیمی وزیبا که یکی از دیگری دیدنیتر بود .در ادامه به چند تصویر از آن می پردازیم.- مزار نیما که در کنار خواهرش و جمع آوری کننده آثارش در وسط حیاط همان خانه آرمیده است.
این همه چیزی نبود که در آنجا می توان دید واقعا هر ایرانی می بایست حداقل یکبار و دیدن این همه زیبائی به این روستا برود.
وبه قولی شنیدن کی بود مانند دیدن . یا حق
وصيّتنامهی ِ نيمايوشيج
شب دوشنبه 28 خرداد 1335
امشب فکر میکردم با اين گذران ِ کثيف که من داشتهام - بزرگی که فقير و ذليل میشود - حقيقةً جای ِ تحسّر است . فکر میکردم برای ِ دکتر حسين مفتاح چيزی بنويسم که وصيتنامهی ِ من باشد ؛ به اين نحو که بعد از من هيچکس حقّ ِ دست زدن به آثار ِ مرا ندارد . بهجز دکتر محمّد معين ، اگر چه او مخالف ِ ذوق ِ من باشد .
دکتر محمّد معين حق دارد در آثار ِ من کنجکاوی کند . ضمناً دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی و آل احمد با او باشند ؛ به شرطی که هر دو با هم باشند .
ولی هيچيک از کسانی که به پيروی از من شعر صادر فرمودهاند در کار نباشند . دکتر محمّد معين که مَثَل ِ صحيح ِ علم و دانش است ، کاغذ پارههای ِ مرا بازديد کند . دکتر محمّد معين که هنوز او را نديدهام مثل ِ کسی است که او را ديدهام . اگر شرعاً میتوانم قيّم برای ِ ولد ِ خود داشته باشم ، دکتر محمّد معين قيّم است ؛ ولو اينکه او شعر ِ مرا دوست نداشته باشد . امّا ما در زمانی هستيم که ممکن است همهی ِ اين اشخاص ِ نامبرده از هم بدشان بيايد ، و چقدر بيچاره است انسان ... !
ازدواج نيما
نما در سن 29 ساگي به تاريخ 6 ارديبهشت ماه 1305 خورشيدي با خانم عاليه جهانگير فرزند ميرزا اسماعيل شيرازي و خواهرزاده نويسنده ي توانا ، مبارز و شهيد صدر مشروطيت ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل ازدواج نمود . او انساني فرهيخته و بانويي فاضل و وارسته بود و به کار معلمي اشتغال داشت . اين بانوي شريف که در خانداني اصيل و نجيب ، زاده شد و رشد و نمو يافته بود ، تا پايان عمر نيما در خدمت به او و خانواده اش کوشيد و همواره يار وفاداري براي همسرش بود . مدتي کوتاه پس از ازدواج نيما و همسرش تلخ ترين حادثه زندگي نيما يعني مرگ پدرش اتفاق افتاد .
نيما در سال 107 به همراه همسرش راهي بارفروش (بابل) شد ، عاليه خانم به تدريس در «مدرسه دوشيزگان سعدي» مشغول شد ولي نيما شغل خاصي نداشت لذا به کارهاي متفر قه و نوشتن آثاري از جمله نمايشنامه «کفش حضرت غلمان» و آثار ديگري چون «سفرنامه بارفروش» ، «آيدين» و «حکايت دزد و شاعر» پرداخت .
نيما پس از چند سال انتظار خدمت ، بالاخره در سال 1316 در تهران دعوت به کار مي شود و به تدريس در دبيرستان صنعتي در درس ادب يات مي پردازد . سال 1320 يکي از سخت ترين سالهايي بود که بر مردم ايران گذشت و نيما را نيز سخت تحت تأثير قرار داد. او در اين سال تحت تأثير شرايط اجتماعي به سرودن اشعاري چون «خواب زمستاني» و «جغدي پير» پرداخت . در سال 1324 شراگيم تنها فرزند نيما و عال يه جهانگير متولد
مي شود . اما نيما همچنان غرق در تفکرات خود است و هنوز کاري که با آن بتواند گذران زندگي نمايد ندارد . در سال 1326 او به استخدام وزارت فرهنگ در مي آيد و تا ئپايان عمرش يعني سال 1338 خورشيدي در همين شغل بکار مي پردازد . در تيرماه سال 1325 نخستينم کنگره نويسندگان ايران تشکيل شد .
در جريان کودتاي 28 مرداد 1332 نيما که در يوش به سر مي برد شعر معروف «دل فولادم» را سرود . پس از جريان کودتا منزل نما به جهت داشتن تفنگ مورد تفتيش قرار مي گيرد و پس از آن بيشتر دوستانش از او فاصله مي گيرند . در همين سالها که نيما در کوچه فردوسي تجريش زندگي مي کرد بيشتر جلال آل احمد و سيمين دانشور و ابراهيم ناعم که همسايه اش بودند با او رفت و آمد داشتند .
نيما در اين سالها اشعار کمتري مي سرايد و در سال 1334 به همت دکتر ابوالقاسم جنتي عطايي بخشي از آثار او توسط بنگاه مطبوعاتي صفي علي شاه منتشر مي گردد . نيما سالهاي پاياني عمر را در يأس و نااميدي که شايد ريشه در شرايط اجتماعي آن روزگار داشت به سر مي آورد . در سال 1335 وصيت نامه خود را مي نويسد و دکتر محمد معين و در کنار او دکتر ابوالقاسم جنتي عطايي و جلال آل احمد را به عنوان متولي اشعارش انتخاب مي کند و همچنين دکتر محمد معين را قيم فرزندش معرفي مي نمايد .
روح بزرگ اين مرد انديشمند و آ زاده در چهارشنبه 13 ديماه 1338 شباهنگام از جسم خاکي خود جدا مي شود و آزادانه آن گونه که همواره در طول حياتش مي پسنديد در آسمانها به پرواز در مي آيد . زمستان سختي بود . راههاي تهران به يوش پوشيده از برف و امکان حمل کالبد به يوش ، جايي که نيما خواسته بود تا او را در همانجا به خاک بسپارند تا پيکرش با ذره ذره خاک آنجا در هم آميزد فراهم نبود . پيکر نيما را به امانت در امامزاده عبداله شهر ري به خاک سپردند . اين فراق و جدايي نيما از يوش بيش از 30 سال به طول انجاميد و بالا خره با پايمردي و تلاش عده اي از رادمردان خطة نور ، پيکر نيما به زادگاهش منتقل گرديد . بقيه ماجرا را به قلم آقاي محسن محسني ، دبير ستاد انتقال کالبد نيما مي خوانيم .
انتقال کالبد
در شهريور ماه سال 1372 خورشيدي گروه «بررسي فرهنگ سرزمين نور» که سابقه تأسيس آن به ساليان قبل باز مي گشت ، ستادي به نام «ستاد انتقال کالبد به يوش» را تشکيل داد . اين ستاد که به رياست سرهنگ علي پاشا نوري اسفندياري (از عموزادگان زنده ياد نيما يوشيج) و نيابت شاد روان تيمسار اسدالله روئين فر تشکيل شد متشکل بود از : آقايان حاج مسيح اسفندياري ، مرحوم طبيب زاده نوري ، جعفر محدث ، حمزه رفيعي ، محمد اسفندياري ، بهادر اسفندياري ، اميرعباس ملک محمدي نوري ، رمضان جمشيدي ، ذبيح الله شکري ، جواد جمشيدي (اميني) ، محمد داوودي و محسن محسني که به عنوان دبير ستاد منتسب شده بود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر