سالهای سال در جستجوی سایه ساری که پناه سرگردانیهایم شود جای جای هستی را کاویده ام.
هیچ تکه ای از هستی، این پرستوی آواره را در خلوت آرامشی مهمان نکرد.!
همه از تو گفتند:
گفتند تو هستی، گفتند تو پناه همه سرگردانیها می شوی، و من آمدم، سراسیمه؛
خوانده ام که هر کسی شیرینی محبتت را بچشد جز تو نخواهد گزید.
سالهاست که با پاهای برهنه ارادتم، بیابان های شوق را می دوم تا مگر قطره ای از آن زلال حیات آفرین در جان شیفته ام بچکد و رویش معرفت را در ترک بیابان های بایر روحم حس کنم.
می آیی و فوج کبوترها از چشم هایت بال می گیرند
خواهد شد، آری آسمان آنروز از وسعت پروازها سرشار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر