هر شـب چو شـمع مــرا آب می کنی
پروانه های چشم مرا خواب می کنی
آرام مـی روی و ســکوت شـــبانه را
سـرشار بغض و غمـی نـاب می کنی
بیـدار می شوم و نفس می کشـم ترا
بـا خــود درون قفــس می کشــم ترا
بیدار می شوی و نفس می کشی مرا
با هر نفس درون قفس می کشی مرا
تکرار می شویم در این قصه ی عجیب
ایـن آمـدن ، مانـدن و این رفتـن غریب
بــاید تمــام شـود این قصـه خــوب من
خالی شود فضای دل از بوی این رقیب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر