۴.۲۲.۱۳۸۹

قصه

هر شـب چو شـمع مــرا آب می کنی

پروانه های چشم مرا خواب می کنی

آرام مـی روی و ســکوت شـــبانه را

سـرشار بغض و غمـی نـاب می کنی

بیـدار می شوم و نفس می کشـم ترا

بـا خــود درون قفــس می کشــم ترا

بیدار می شوی و نفس می کشی مرا

با هر نفس درون قفس می کشی مرا

تکرار می شویم در این قصه ی عجیب

ایـن آمـدن ، مانـدن و این رفتـن غریب

بــاید تمــام شـود این قصـه خــوب من

خالی شود فضای دل از بوی این رقیب

هیچ نظری موجود نیست:

http://up.iranblog.com/images/0z5dgraxwa4j49a5ts77.gif http://up.iranblog.com/images/gv83ah5giec9g8jkopmc.gif