۷.۱۷.۱۳۸۹

تنها شدم...

زیر بارون قدم می زنم همیشه به یادت....

هر چه داشتم بخشیدم و تنها شدم
عزیزم تو مرا مجبور کردی که یکی از ترانه های غمگین رادیو را به طور مرتب بشنوم
هر چه موج رادیو را عوض می کنم، با ز هم همان ترانه را می شنوم
کاش مدت درازی بهترین ترانه نباشد
برای این که اگر مرتب آن را پخش کنند تاب تحمل ندارم
این ترانه از حال و روزگار ما حکایت می کند
و خواننده همچنان آن را می خواند
عشقم را نثار تو کردم... اما آن را نپذیرفتی
زندگیم را وقف تو کردم، اما در کنارم نماندی
کاش روزی آن را به برگردانی.



عشقم را نثار تو کردم... اما آن را نپذیرفتی
عشقم را به تو هدیه کردم آن را دور انداختی
کاش روزی آن را به من بازگردانی
گاهی عاطل و باطل می نشینم و خیال می بافم و باران را تماشا می کنم
یا یکی از مجله های قدیمی ات را که یادم رفته دور بیندازم ورق می زنم
کمی می خوابم یا در اتاق راه می روم
سیگار می کشم
به کسی که زمانی می شناختم تلفن میزنم
تنها برای این که از شر رادیو خلاص شوم
برای این که اگر مرتب آن را پخش کنند تاب تحمل ندارم
نمی خواهم آن را بشنوم
اما خوانده همچنان می خواند
عشقم را نثار تو کردم... نپذیرفتی
زندگیم را وقف تو کردم، در کنارم نماندی
کاش روزی آن را به من برگردانی
عشقم را نثار تو کردم... نپذیرفتی
عشقم را به تو هدیه کردم، آن را دور انداختی
کاش روزی آن را به من برگردانی

هیچ نظری موجود نیست:

http://up.iranblog.com/images/0z5dgraxwa4j49a5ts77.gif http://up.iranblog.com/images/gv83ah5giec9g8jkopmc.gif