گرفتم بوی حیوونی که از بیداری بیزاره
چشاشو قفل ِ عکس کرده ، حالا بیماری بیکاره
عشق بی حاصل
گرفتم بوی حیوونی که از بیداری بیزاره
چشاشو قفل ِ عکس کرده ، حالا بیماری بیکاره
شباشو تا سحر بیدار ، اطاق و ناله ی گیتار
قلم توو دستشه شاعر ، نوشته نامه ی دیدار
ولی کو صاحب ِ نامه ، کسی جز من که اینجا نیست
نمی خونه کسی نامم ، میگم لابد که زیبا نیست
گناه از این منه ساده ست ، که عشقو باورش کردم
دلم گرمه نگاهش شد ، که حالا آخرش سردم
چشامو دوخته بودم که ، نبینم من بدی هاشو
حالا که رفته می بینی ، با هر تیک تاک کمی پاشو
نشو آواره ی عشقی ، که جنسش از غم و درده
توو آینه باورش کن که ، جوون و محکم و مَرده
وصال یار ِ دیروزت ، یه زخم ِ باز ِ پُر خونه
ببند زخمو که خوب میشه ، حالا که تن پُر ِ جونه
فراموش کن تو چشماشو ، بسوزون عکس تنهاشو
به این عاشق بگو این بار ، بگیر تو دست من پاشو
نه دیگه نامه ای باشه ، نه گیتار ِ یه دیوونه
که از این عشق بی حاصل ، یه دیواره که می مونه
جدا از شادیا میشی ، فقط گریون و بی تابی
که عشقت حاصلش اینه ، فقط زندون و بی خوابی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر