۶.۰۹.۱۳۸۹

عشق بی حاصل

گرفتم بوی حیوونی که از بیداری بیزاره

چشاشو قفل ِ عکس کرده ، حالا بیماری بیکاره


عشق بی حاصل

گرفتم بوی حیوونی که از بیداری بیزاره

چشاشو قفل ِ عکس کرده ، حالا بیماری بیکاره




شباشو تا سحر بیدار ، اطاق و ناله ی گیتار

قلم توو دستشه شاعر ، نوشته نامه ی دیدار


ولی کو صاحب ِ نامه ، کسی جز من که اینجا نیست

نمی خونه کسی نامم ، میگم لابد که زیبا نیست


گناه از این منه ساده ست ، که عشقو باورش کردم

دلم گرمه نگاهش شد ، که حالا آخرش سردم


چشامو دوخته بودم که ، نبینم من بدی هاشو

حالا که رفته می بینی ، با هر تیک تاک کمی پاشو


نشو آواره ی عشقی ، که جنسش از غم و درده

توو آینه باورش کن که ، جوون و محکم و مَرده


وصال یار ِ دیروزت ، یه زخم ِ باز ِ پُر خونه

ببند زخمو که خوب میشه ، حالا که تن پُر ِ جونه


فراموش کن تو چشماشو ، بسوزون عکس تنهاشو

به این عاشق بگو این بار ، بگیر تو دست من پاشو


نه دیگه نامه ای باشه ، نه گیتار ِ یه دیوونه

که از این عشق بی حاصل ، یه دیواره که می مونه


جدا از شادیا میشی ، فقط گریون و بی تابی

که عشقت حاصلش اینه ، فقط زندون و بی خوابی

هیچ نظری موجود نیست:

http://up.iranblog.com/images/0z5dgraxwa4j49a5ts77.gif http://up.iranblog.com/images/gv83ah5giec9g8jkopmc.gif