هرکجا عشق آید و ساکن شود هرچه ناممکن بود ممکن شود در جهان هر کار خوب و ماندنیست ردپای عشق در او دیدنیست در تمام مدتی که در دوران ناگزیر دوری از کار سرگرم گردآوری مطالب کتاب «نقش دل در مدیریت» بودم، هنگام مرور مقاله «کار دلسوخته، محصول دلساخته» و چند خاطره کاری پیرامون پیوند کار، کیفیت، خلاقیت، اخلاق و انسانیت در کار با عشق پدیدهای ذهن مرا به خود جلب کرد و آن تعابیر، تعاریف و تصاویری از عشق بود که «تصویر عشق» از آن متولد گردید.
اما به راستی مگر میشود عشق را تعریف کرد؟ مولانا در دشواری آن میگوید:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم، خجل گردم از آن و درجای دیگری از مثنوی:
در نگنجد عشق در گفت و شنید عشق دریایی است بحرش ناپدید و خود در پایان شعر اعتراف کردهام که:
«سالک» آری عشق رمزی در دل است شرح و وصف عشق کاری مشکل است اما آنچه موجب شد تا شما را در احساس خود در «تصویر عشق» شریک کنم، مفاهیم و تعابیری از کار و زندگی و کیفیت در پیوند با عشق است که میتواند شرایط و محیطکاری لطیفتر، باکیفیتتر و عارفانهتر و حتماً سودآورتری را فراهم آورد.
جبران خلیل جبران در کتاب «پیامبر» در فصل «کار» مینویسد: «کار با عشق آن است که پارچهای را با تاروپود قلب خود ببافی بدان امید که معشوق تو آن را بر تن خواهدکرد... اگر نمیتوانی با عشق کار کنی بهتر است کار خود را ترک کنی و بر دروازه معبد بنشینی و صدقات کسانی را که با عشق کار میکنند بپذیری...».
● تصویر عشق
ـ ای که میپرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
ـ عشق یعنی مهر بیاما،عشق یعنی رفتن با پای سر
ـ عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست عشق یعنی جان من قربان اوست
ـ عشق یعنی مستی از چشمان او بیلب و بیجرعه، بیمی، بیسبو
ـ عشق یعنی عاشق بیزحمتی عشق یعنی بوسه بیشهوتی
ـ عشق یار مهربان زندگی بادبان و نردبان زندگی
ـ عشق یعنی دشت گلکاری شده در کویری چشمهای جاری شده
ـ یک شقایق در میان دشت خار باور امکان با یک گل بهار
ـ در خزانی بر گریز و زرد و سخت عشق، تاب آخرین برگ درخت
ـ عشق یعنی روح را آراستن بیشمار افتادن و برخاستن
ـ عشق یعنی زشتی زیبا شده عشق یعنی گنگی گویا شده
ـ عشق یعنی ترش را شیرین کنی عشق یعنی نیش را نوشین کنی
ـ عشق یعنی اینکه انگوری کنی عشق یعنی اینکه زنبوری کنی
ـ عشق یعنی مهربانی درعمل خلق کیفیت به کندوی عسل
ـ عشق، رنج مهربانی داشتن زخم درک آسمانی داشتن
ـ عشق یعنی گل بجای خارباش پل بجای این همه دیوار باش
ـ عشق یعنی یک نگاه آشنا دیدن افتادگان زیرپا
ـ زیرلب با خود ترنم داشتن برلب غمگین تبسم کاشتن
ـ عشق، آزادی، رهایی، ایمنی عشق، زیبایی، زلالی، روشنی
ـ عشق یعنی تنگ بیماهی شده عشق یعنی ماهی راهی شده
ـ عشق یعنی مرغهای خوش نفس بردن آنها به بیرون از قفس
ـ عشق یعنی برگ روی ساقهها عشق یعنی گل به روی شاخهها
ـ عشق یعنی جنگل دور از تبر دوری سرسبزی از خوف و خطر
ـ آسمان آبی دور از غبار چشمک یک اختر دنبالهدار
ـ عشق یعنی از بدیها اجتناب بردن پروانه از لای کتاب
ـ عشق زندان بدون شهروند عشق زندانبان بدون شهربند
ـ در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر
ـ ای توانا ناتوان عشق باش پهلوانا، پهلوان عشق باش
ـ پوریای عشق باش ای پهلوان تکیه کمتر کن به زور پهلوان
ـ عشق یعنی تشنهای خود نیز اگر واگذاری آب را بر تشنهتر
ـ عشق یعنی ساقی کوثر شدن بیپرو بیپیکر و بیسرشدن
ـ نیمه شب سرمست از جام سروش در به در انبان خرما روی دوش
ـ عشق یعنی خدمت بیمنتی عشق یعنی طاعت بیجنتی
ـ گاه بر بیاحترامی احترام بخشش و مردی به جای انتقام
ـ عشق را دیدی خودت را خاک کن سینهات را در حضورش چاک کن
ـ عشق آمد خویش را گم کن عزیز قوتت را قوت مردم کن عزیز
ـ عشق یعنی مشکلی آسان کنی دردی از درماندهای درمان کنی
ـ عشق یعنی خویشتن را گم کنی عشق یعنی خویش را گندم کنی
ـ عشق یعنی خویشتن را نان کنی مهربانی را چنین ارزان کنی
ـ عشق یعنی نان ده و از دین مپرس در مقام بخشش از آئین مپرس
ـ هرکسی او را خدایش جان دهد آدمی باید که او را نان دهد
ـ در تنور عاشقی سردی مکن در مقام عشق نامردی مکن
ـ لاف مردی میزنی مردانه باش در مسیر عاشقی افسانه باش
ـ دین نداری مردی آزاده شو هرچه بالا میروی افتاده شو
ـ در پناه دین دکانداری مکن چون به خلوت میروی کاری مکن
ـ جام انگوری و سرمستی بنوش جامه تقوی به تردستی مپوش
ـ عشق یعنی ظاهر باطننما باطنی آکنده از نور خدا
ـ عشق یعنی عارف بیخرقهای عشق یعنی بنده بیفرقهای
ـ عشق یعنی آن چنان در نیستی تا که معشوقت نداند کیستی
ـ عشق باباطاهر عریان شده در دوبیتیهای خود پنهان شده
ـ عاشقی یعنی دوبیتیهای او مختصر، ساده، ولی پرهای و هو
ـ عشق یعنی جسم روحانی شده قلب خورشیدی نورانی شده
ـ عشق یعنی ذهن زیباآفرین آسمانی کردن روی زمین
ـ هرکه با عشق آشنا شد مست شد وارد یک راه بی بنبست شد
ـ هرکجا عشق آید و ساکن شود هرچه ناممکن بود ممکن شود
ـ در جهان هر کار خوب و ماندنی است ردپای عشق در او دیدنیست
ـ «سالک» آری عشق رمزی در دلست شرح و وصف عشق کاری مشکلست
ـ عشق یعنی شور هستی درکلام عشق یعنی شعر، مستی والسلام
ـ مطلب فوق ازمرحوم مجتبی کاشانی است روحش شادویادش گرامی باد
اما به راستی مگر میشود عشق را تعریف کرد؟ مولانا در دشواری آن میگوید:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم، خجل گردم از آن و درجای دیگری از مثنوی:
در نگنجد عشق در گفت و شنید عشق دریایی است بحرش ناپدید و خود در پایان شعر اعتراف کردهام که:
«سالک» آری عشق رمزی در دل است شرح و وصف عشق کاری مشکل است اما آنچه موجب شد تا شما را در احساس خود در «تصویر عشق» شریک کنم، مفاهیم و تعابیری از کار و زندگی و کیفیت در پیوند با عشق است که میتواند شرایط و محیطکاری لطیفتر، باکیفیتتر و عارفانهتر و حتماً سودآورتری را فراهم آورد.
جبران خلیل جبران در کتاب «پیامبر» در فصل «کار» مینویسد: «کار با عشق آن است که پارچهای را با تاروپود قلب خود ببافی بدان امید که معشوق تو آن را بر تن خواهدکرد... اگر نمیتوانی با عشق کار کنی بهتر است کار خود را ترک کنی و بر دروازه معبد بنشینی و صدقات کسانی را که با عشق کار میکنند بپذیری...».
● تصویر عشق
ـ ای که میپرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
ـ عشق یعنی مهر بیاما،عشق یعنی رفتن با پای سر
ـ عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست عشق یعنی جان من قربان اوست
ـ عشق یعنی مستی از چشمان او بیلب و بیجرعه، بیمی، بیسبو
ـ عشق یعنی عاشق بیزحمتی عشق یعنی بوسه بیشهوتی
ـ عشق یار مهربان زندگی بادبان و نردبان زندگی
ـ عشق یعنی دشت گلکاری شده در کویری چشمهای جاری شده
ـ یک شقایق در میان دشت خار باور امکان با یک گل بهار
ـ در خزانی بر گریز و زرد و سخت عشق، تاب آخرین برگ درخت
ـ عشق یعنی روح را آراستن بیشمار افتادن و برخاستن
ـ عشق یعنی زشتی زیبا شده عشق یعنی گنگی گویا شده
ـ عشق یعنی ترش را شیرین کنی عشق یعنی نیش را نوشین کنی
ـ عشق یعنی اینکه انگوری کنی عشق یعنی اینکه زنبوری کنی
ـ عشق یعنی مهربانی درعمل خلق کیفیت به کندوی عسل
ـ عشق، رنج مهربانی داشتن زخم درک آسمانی داشتن
ـ عشق یعنی گل بجای خارباش پل بجای این همه دیوار باش
ـ عشق یعنی یک نگاه آشنا دیدن افتادگان زیرپا
ـ زیرلب با خود ترنم داشتن برلب غمگین تبسم کاشتن
ـ عشق، آزادی، رهایی، ایمنی عشق، زیبایی، زلالی، روشنی
ـ عشق یعنی تنگ بیماهی شده عشق یعنی ماهی راهی شده
ـ عشق یعنی مرغهای خوش نفس بردن آنها به بیرون از قفس
ـ عشق یعنی برگ روی ساقهها عشق یعنی گل به روی شاخهها
ـ عشق یعنی جنگل دور از تبر دوری سرسبزی از خوف و خطر
ـ آسمان آبی دور از غبار چشمک یک اختر دنبالهدار
ـ عشق یعنی از بدیها اجتناب بردن پروانه از لای کتاب
ـ عشق زندان بدون شهروند عشق زندانبان بدون شهربند
ـ در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر
ـ ای توانا ناتوان عشق باش پهلوانا، پهلوان عشق باش
ـ پوریای عشق باش ای پهلوان تکیه کمتر کن به زور پهلوان
ـ عشق یعنی تشنهای خود نیز اگر واگذاری آب را بر تشنهتر
ـ عشق یعنی ساقی کوثر شدن بیپرو بیپیکر و بیسرشدن
ـ نیمه شب سرمست از جام سروش در به در انبان خرما روی دوش
ـ عشق یعنی خدمت بیمنتی عشق یعنی طاعت بیجنتی
ـ گاه بر بیاحترامی احترام بخشش و مردی به جای انتقام
ـ عشق را دیدی خودت را خاک کن سینهات را در حضورش چاک کن
ـ عشق آمد خویش را گم کن عزیز قوتت را قوت مردم کن عزیز
ـ عشق یعنی مشکلی آسان کنی دردی از درماندهای درمان کنی
ـ عشق یعنی خویشتن را گم کنی عشق یعنی خویش را گندم کنی
ـ عشق یعنی خویشتن را نان کنی مهربانی را چنین ارزان کنی
ـ عشق یعنی نان ده و از دین مپرس در مقام بخشش از آئین مپرس
ـ هرکسی او را خدایش جان دهد آدمی باید که او را نان دهد
ـ در تنور عاشقی سردی مکن در مقام عشق نامردی مکن
ـ لاف مردی میزنی مردانه باش در مسیر عاشقی افسانه باش
ـ دین نداری مردی آزاده شو هرچه بالا میروی افتاده شو
ـ در پناه دین دکانداری مکن چون به خلوت میروی کاری مکن
ـ جام انگوری و سرمستی بنوش جامه تقوی به تردستی مپوش
ـ عشق یعنی ظاهر باطننما باطنی آکنده از نور خدا
ـ عشق یعنی عارف بیخرقهای عشق یعنی بنده بیفرقهای
ـ عشق یعنی آن چنان در نیستی تا که معشوقت نداند کیستی
ـ عشق باباطاهر عریان شده در دوبیتیهای خود پنهان شده
ـ عاشقی یعنی دوبیتیهای او مختصر، ساده، ولی پرهای و هو
ـ عشق یعنی جسم روحانی شده قلب خورشیدی نورانی شده
ـ عشق یعنی ذهن زیباآفرین آسمانی کردن روی زمین
ـ هرکه با عشق آشنا شد مست شد وارد یک راه بی بنبست شد
ـ هرکجا عشق آید و ساکن شود هرچه ناممکن بود ممکن شود
ـ در جهان هر کار خوب و ماندنی است ردپای عشق در او دیدنیست
ـ «سالک» آری عشق رمزی در دلست شرح و وصف عشق کاری مشکلست
ـ عشق یعنی شور هستی درکلام عشق یعنی شعر، مستی والسلام
ـ مطلب فوق ازمرحوم مجتبی کاشانی است روحش شادویادش گرامی باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر