۷.۱۷.۱۳۸۹

نان را از من بگیر!

گلستان وجودت پر از گل های رنگا رنگه...

نان را از من بگیر ، اگر می خواهی ،
هوا را از من بگیر ، اما
خنده ات را نه .

گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را كه می كاری ،
آبی را كه به ناگاه
در شادی تو سر ریز می كند ،
موجی ناگهان از نقره را
كه در تو میزاید.



از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
كه دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی ،
اما خنده ات را كه رها میشود
و پرواز كنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می گشاید

عشق من ، خنده تو
در تاریك ترین لحظه ها می شكفد
و اگر دیدی ، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری ست ،
بخند ، زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته .

خنده تو ، در پاییز
در كنار دریا
موج كف آلوده اش را
باید برفرازد ،
و در بهاران ، عشق من ،
خنده ات را میخواهم
چون گلی كه در انتظارش بودم ،
گل آبی ، گل سرخ
كشورم كه مرا میخواند .

بخند بر شب
بر روز ،
بر ماه ،
بخند بر پیچاپیچ
خیابان های جزیره ، بر این پسر بچه كمرو
كه دوستت دارد ،
اما آنگاه كه چشم میگشایم و میبندم ،
آنگاه كه پاهایم میروند و باز میگردند ،
نان را ،
هوا را ،
روشنی را ،
بهار را ،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم ...

هیچ نظری موجود نیست:

http://up.iranblog.com/images/0z5dgraxwa4j49a5ts77.gif http://up.iranblog.com/images/gv83ah5giec9g8jkopmc.gif