۵.۰۳.۱۳۸۹

کوچه.............

بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهان خانه جانم

گل یاد تو درخشید

عطر صد خاطره پیچید

باغ صد خاطره خندید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلباخته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته بر آب

شاخه ها دست براورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آمد تو به من گفتی :

((از این عشق حضر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن))

با تو گفتم: (( حضر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم ، نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

چو به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حضر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم))

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گزر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

(فریدون مشیری)

۱ نظر:

رهائي گفت...

بلاگتون زيباست - اميدوارم به عنوان يك دوست در ليست دوستانتون باشم

http://up.iranblog.com/images/0z5dgraxwa4j49a5ts77.gif http://up.iranblog.com/images/gv83ah5giec9g8jkopmc.gif