از مضارع ها و ماضی ها خسته شده ام ، دلم برای یک حال ساده تو را دیدن تنگ است . . . !
.
.
.
من در این شهر غریبم و در این خاک فقیر / به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
عشق چنان در دلم افروخته بود / دیده گر آب نمی ریخت جگر سوخته بود . . .
.
.
.
با جمله ی رندان جهان هم کیشم / خیام ترانه های پر تشویشم
انگار شراب از آسمان می بارد / وقتی که به چشمان تو می اندیشم . . .
.
.
.
دیشب خواستم واسه دل خودم فال بگیرم
وقتی فالنامه را باز کردم چشمم به شعری افتاد که هیچ ربطی به دلم نداشت
تازه فهمیدم که دلم مال خودم نیست . . .
.
.
.
هربار که تو میخندی ، تعادل این شهر بهم میخورد ، اما تو بخند
زندگی را برای از نو ساختن ، بهانه ای باید . . .
.
.
.
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری / پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری
گفتی نمی خواهی ببارم عشق / اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری . . .
.
.
.
آسمونتم ، می توانی همیشه بارونو تو چشمام ببینی
زمین مال زمین خوارها ، فضا مال فضا پیماها ، فقط تو مال من . . . !
.
.
.
عاشقانه دوستت خواهم داشت بی آنکه بخواهم دوستم داشته باشی
و عاشقانه در غمت خواهم مرد بی آنکه بخواهم در مرگم اشک بریزی . . .
.
.
.
مشترک گرامی ورود شما به قلب فرستنده ی پیام با موفقیت انجام شد .
خروج امکان پذیر نمیباشد !
.
.
.
ای بهانه ی زندگی ام
تو را دوست دارم به اندازه ای که نه می توانم بنویسم و نه ابرازش کنم
پس تو با قلبت که دریایی بی کران است احساسش کن
دوستت دارم تا زمانی که دوست داشتن معنا دارد . . .
.
.
.
مترسک به گندم گفت :
مرا برای ترساندن آفریدن اما من تشنه ی عشق پرنده ای
شدم که سهمش از من گرسنگی بود . . .
.
.
.
شب در خم گیسوی تو عابر میشد / با هر نفست بهار ظاهر میشد
ای فلسفه ی شگفت ، افلاطون هم / با دیدن چشمان تو عاشق میشد . .
.
.
به امید نگاهت ایستادن / به روی شانه هایت سر نهادن
خوشتر از این آرزویی است / دهان کوچکت را بوسه دادن . . .
.
.
.
در مسلک ما معنی پرواز چنین است
با بال شکسته به هوای تو پریدن . . .
.
.
.
برای کشتن یک پرنده نیازی به شکستن بال هایش نیست
پرهایش را که بچینی ، خاطرات پرواز روزی صد بار آن را خواهد کشت . . .
.
.
.
زندگی زندون عشقه ما به اون دل باختیم ، خوبی هاشو ما ندیدیم با بدیهاش ساختیم . . .
.
.
.
ای عقل مرا کفایت از تو / جستن ز من و هدایت از تو
من بد دل و راه بیمناک است / چون راهنما تویی چه باک است . . .
(نظامی گنجوی)
.
.
.
آبشار می خواند :
چون رها شوم ، ترانه ام را خواهم یافت . . . (رابیندرانات تاگور)
.
.
.
با اینکه می دانم دوست داشتن گناه است دوستت دارم
با اینکه می دانم پرستیدن غیر خدا کار کافر است می پرستمت
با اینکه می دانم آخر عشق رسوایی است عاشقت می شوم
پس گناه کارم ، کافرم ، رسوایم ولی همچنان دوستت دارم . . .
.
.
.
از سازمان کشتیرانی مزاحمتان می شوم ، لنگر عشقتون بدجوری تو قلبم گیر کرده . . .
.
.
.
مهر یه چیزیه مهربونی یه چیز دیگه ، عشق یه چیزیه عاشق شدن یه چیز دیگه
قلب و دل یه چیزیه اما توی قلب تو جا شدن یه چیز دیگه . . .
.
.
.
دوستانم همه از دستم رفت / دل به هر پاکدلی بستم رفت
حال تنها و غریبم چه کنم / نفس من داده فریبم چه کنم . . .
.
.
.
می توان در غربت داغ کویر گاه آن ابری که می بارید شد . . .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر