نام فرزانه شیدا امروزه نامی آشنا در عرصه شعر و ادب کشورمان است . سروده های روان و پر احساس او به آدمی ، وسعت دریا می بخشد . با سروده های او می توان احساس تازه ایی را تجربه کرد این شاعر گرانقدر کشورمان با اشعارش توانسته محبوبیت فراوانی کسب کند . او سالهاست در کشور نروژ زندگی می کند ، اما با سروده های خویش به همه ما نزدیک است . همه در آغاز با اشعار او آشنا می شوند اما من در سال 1384 با کتاب سخنان ماندگارش که مجموعه ایی از زیباترین جملات متفکر نامدار کشورمان ارد بزرگ است با ایشان آشنا شدم . امروز با افتخار باید بگویم توانستم گفتگویی با ایشان داشته باشم که نظر شما را به این گفتگو جلب می کنم :
مردم ایران با خواندن سروده های زیبا و به یاد ماندنی شما احساس می کنند شما را بخوبی می شناسند اما خواهش می کنم برای ما از زندگی خود بگوید از آغاز تا به امروز ، یقینا این خواست بسیاری از هم میهنان است که شاعر محبوب خویش را بیشتر از این بشناسند ؟
در پانزدهم مهر 1340 در تهران و در خانواده ای گیلانی (بندر انزلی*) چشم به جهان گشوده ام خانواده ی من چندسال پیش از تولدم از بندرانزلی به تهران مهاجرت کردند و من دومین فرزند از خانواده ای هستم با شش فرزند ، که همگی در شعر و ادبیات دستی به قلم داشته و خواهر بزرگم اولین شاعر خانواده ما است که هم اکنون در رادیو ایران فعالیت نویسندگی دارد و خواهر پنجم من دارای لیسانس هنرپیشگی و کارگردانی است و در رادیو تلویزیون هر دو حضوری فعالانه دارند .
ازهمان اوان کودکی به داستان ، قصه و شعر علاقه ی بسیاری داشتم و با رفتن به دبستان به جمع آوری کتابهای قصه بخصوص شاهکارهای داستان کودکان مشغول بودم و مادرم نیز تعداد زیادی از این قصه های کودکان را برای سهولت کار من با هم سیمی کرده بود و همچنان بیاد من در خانه نگاهداری می کند که نوه های او نیز از آن استفاده می کنند و بتدریج با افزایش سن به کتب شعر و شاهکارهای رمان و ادبیات علاقمند شده و بعلت علاقه شدیدم به مطالعه همیشه پدر و مادرم کتاب به من هدیه می دادند و شاید بیشترین مبلغی که در زندگی خرج کرده ام بابت خودکار و دفتر و کتاب بوده است و آنقدر به اینکار که دیگر توجه ای به دیگر چیزها نداشتم و از سرگرمی های زندگی من محسوب می شد که در کتابخانه ها و کتابفروشی ها بگردم و کتب جدید را پیگیری کرده یا سفارش بدهم و در کنار آن همواره طبیعت را نیزمی پرستیدم .
خاطرم هست که در اوان کودکی مادرم درنوشتن انشای (بهار را توصیف کنید) همیشه آنچنان به شیرینی مطالب را برایم می گفت که عشق به زیبا نویسی و ادبیات و همچنین عشق به طبیعت را در من تجلی بخشید .
هنوز هم چهره مهربان و صدای مادرم را درحین کمک کردن بمن در نوشتن انشا، بخاطر دارم و خاطره زیبائی ست از دوران کودکی من.
دردوران دبستان ودبیرستان نیز همیشه در رشته ی ادبیات فارسی و انشاء نویسی ( و همچنین نقاشی و کارهای دستی و حرفه و فن ) دارای نمرات خوبی بودم و در کل هیچگاه در امتحانات مدرسه نیاز بخواندن کتابهای فارسی ام نداشتم چرا که وسعت مطالعاتم بحدی بود که پیش از کلاس و مدرسه، جمله و کلمه و نوشتن آموخته بودم و در کلاس نیز هنگام خواندن اشعار کتاب فارسی چه خود می خواندم چه همکلاسی ها ، جذب متن شعر می شدم و همواره دل شاعر ، احساس و زیبائی نگاه شاعر مد نظرم بود.
در واقع زنگ انشا و نقاشی و کار دستی در اصل زنگ تفریح من بود و بسیار این ساعات مدرسه را دوست داشتم و در کارهای هنری و دستی هم همیشه استعداد خوبی داشتم و ساعات زیادی به انجام آن در خانه و برای خودم می پرداختم و همچنان نیز اینکار ادامه دارد .
از دوران نوجوانی نیز دفاتر خاطراتی داشتم که درآن انشاها و اشعارهای سپید و متون ادبی و همچنین خاطرات روزانه خود را می نوشتم و در سن ۱۵ سالگی بود که بناگاه شروع به سرودن دو بیتی هائی کردم و این شروع بازگشائی دفاتر سرشار از اشعارم شد . متاسفانه ازاین دفاترخاطرات ومتون ادبی من اثری برجا نمانده است! و در کنار سرودن هایم در دوران نوجوانی و جوانی همچنان مشتاقاته به خواندن کتابهای متعدد ومطالعه سرگرم بودم و در کنار جملات یا ابیاتی که دوست داشتم علامت گذاشته و در دفتری جداگانه برای خود نوشته و نگهداری می کردم و گاه به دوباره خوانی این جملات می نشستم .
درهمین زمان بود که توجه ام به جملات بزرگان و همچنین روانشناسی بیشتر جلب شد و شروع به خواندن کتب ادبی وشعرقدیم وجدید وهمچنین روانشناسی کردم .
در دبیرستان رابعه تهران ، دو دبیر داشتم که استاد دانشگاه نیز بودند و یکی در انشاء و دیگری در روانشناسی بسیار در تشویق و کار من مفید و موثر واقع شدند. دبیر انشای من همیشه متنهای ادبی و شعر مرا که معمولا سبکی شاعرانه داشت دوست داشته و همیشه اولین نفری بودم که صدایم می کرد تا انشای خود را بخوانم و او چون دریافت که شعر نیز می گویم ازمن خواسته بود اشعار جدیدم را برای او یا کلاس بیاورم که گاهی اینکار را می کردم چرا که در کل همیشه آدمی کمرو و آرام و حتی بدون اعتماد به نفس بودم که از جلب توجه خوشم نمی آمده و چرا که در اصل نوشته های من برای دل خودم بود و بیشتر ساعاتم را در اتاق خود مشغول نوشتن اشعار و دلنوشته هایم بودم .
متاسفانه اسم این استادان عزیز را در ذهن ندارم اما تشویق ایشان بسیار در ادامه کار من در تمامی مراحل زندگی موثر بود.
و اما اولین دوبیتی خود را که در سن 15 سالگی سروده ام این دوبیتی بود:
گفتی که مگیر سخت بر دهر
تا باتو نکرده این جهان قهر
کیکی ست جهان ولی ندانی
در مایه ی آن زده شده زهر
در این دوران که تنها برای دل خود می نوشتم به جدا سازی دفاتر شعرم از دفاتر خاطره و نثر های ادبی خود پرداختم و در طی سالهای ۵۸ تا ۶۴ دارای چهار دفتر دویست برگ شعر بودم که مشتمل از اشعار کلاسیک و شعر نو بود گه گاه اشعارم را به رادیو و مجلات مختلف می دادم و هنوز صدای مجری راه شب رادیوی ایران را که چند بیتی از شعر غریبانه ام را می خواند در کاستی و برگه هائی از مجله جوانان در بخش شعر که در آن با تشویق روبرو شده و آینده خوبی را برایم پیش بینی می کردند همچنان در نزد خود به یادگار دارم.
سرانجام تحصیلات خود را دررشته فرهنگ و ادب در دبیرستان رابعه تهران به پایان رسانیدم و در سال نخست (که دو سال از انقلاب اسلامی) می گذشت با امید دبیر شدن و در ادامه ی آن استادی دانشگاه (درست پس ازگرفتن دیپلم ) در دانشکده ی رشته تربیت معلم نام نویسی کردم متاسفانه در کمال تعجب جواب دریافت کردم که: سن شما کم می باشد! و همزمان سال بعد آن نیز جواب گرفتم که: سن شما زیاد است!!!
در همان سالها دانشگاههای ایران نیز به مدت دوسال بسته شد و من به ناچار در شرکتی مشغول به کار گردیدم چرا که هرگز از بیکار بودن خوشم نیامده است. و اما پس از گذر هفت سال پس از دیپلم ازدواج نموده و در سال ۱۳۶۶ صاحب فرزندی پسر شدم و سرانجام در اواخرسال 1367 با خانواده سه نفره ی خود به کشور نروژ مهاجرت نمودم .
در بّدو ورود به فراگیری زبان نروژی پرداختم وپس ازطی دوسال ونیم مدرک گرفته بلافاصله در رشته دکوراسیون ویترین و بوتیک دوره ای فشرده ای را گذراندم که در پیدا کردن کار در این رشته موفق نبودم چرا که معمولا همه جا دکوراتورهای مخصوص و قدیمی خود را داشته و نیاز به شخص دومی نداشتند در سال 1373 صاحب دومین فرزند خود که دختریست شدم که به مدت سه سال برای نگهداری او ( پیش از دوران مهدکودک برای فراگیری زبان) در خانه از او پرستاری می کردم و با آشنا بودن به روانشناسی کودک این را نیز می دانستم و معتقد بودم که تا سه سالگی هر فرزندی نیازمند توجه می باشد و بودن در کنار مادر بسیار برای شخصیت آینده ی او ضروریست .
در سال 1376 در دانشکده (اِس مُد) دیزاین ووطراحی مد( در دو رشته ی دوخت و همچنین طراحی/ دیزایندر کلاس دوزندگی صبح ها و دیزاین دربعداز ظهر ) نام نویسی نموده و در سال 2000 فارغ التحصیل شدم( متاسفانه تاریخ ایرانی آنرا نمیدانم!*)
و پس از سه ماه استراحت تابستانی پس از فارغ التحصیلی در شرکتی مشغول بکار گردیدم که در طی ۴ ماه آموزشی( برخلاف قانون دوره ی آموزشی که شش ماه می باشد) در ماه چهارم استخدام رسمی شدم و از آنجا که داشتن کار ثابت در اروپا بسیار حائز اهمیت می باشد از این بابت که شرکا و همکاران شرکت به این سرعت با کار دائم من موافقت کردند بسیار خوشحال بودم و براحتی درجمع آنان جای خود راپیدا کرده و محبوب شدم .
اما پس از گذر سالیانی متاسفانه سرمای نروژ تاثیر ناخوشایند خود را بر روی من نهاد و بعلت دو شکستگی قدیمی در دست چپ و بعلت فشار کاری بالا و همچنین سرمای شدید و هوای نمناک کشور ، دچار دردهای عضلانی شدم و به توصیه دکترم مجبور به این شدم که تقاضای بازنشستگی زودرس را بدهم که چندسالی بخاطر کم بودن سن من در قانون بازنشستگی جواب این تقاضا بطول انجامید تا سرانجام با پافشاری دکترم با این تقاضا موافقت گردید .
از آن پس با وسعت بیشتری به کار شعر و نوشتن پرداختم چون همیشه علاقه شدیدی به این کار داشته وبه نوعی عشق من محسوب می شد ولی بعلت مشغله روزانه همیشه وقت و زمانی برای نوشتن اشعارم نداشتم .
و اما با پیشرفت علم با راه اندازی اینترنت در سراسر دنیا ارتباطم با ایران بیشتر شد و شروع به نوشتن اشعارم در وبلاگی کردم در واقع شعر و نوشته هایم همیشه جنبه ی شخصی داشت وبقولی برای دل خودم می نوشتم اما کم کم با توجه وبلاگنویسان متعدد ایرانی از همه جای دنیا روبرو شدم که همواره سراغ شعر بعدی مرا می گرفتند و این خود تشویقی بود که جدی تر به شعر وادبیات فکر کنم ومصمم تر گردم تا دفاتر شعرم را به اینترنت منتقل کنم تا دیگران نیز از آن استفاده کنند .
درحال حاضر شش دفتر شعر را دارا هستم که در سبکهای کلاسیک (غزل/ قصیده /رباعی..) و همچنین شعر نو و شعر طنز و ترانه می باشد برگزیده ای از سرودهای من توسط نشر اینترنتی جاودانه ها و همچنین مجله ی اینترنتی موفقیت منتشر شده است .
دفاتر اشعار من در وبلاگهای زیر می باشد
*آشیانه شعر (دیوان شعر)
http://fsheidaaa.blogfa.com
*دفتر شیدائی دل
http://fsheidaa.blogfa.com/
*در آغوش شعر (دمی با تووووو)
مشتمل از اشعار وهمچنین کتاب واژه ها
http://fsheidaa.blogfa.com
*در آغوش تنهائی(در لحظه های باتو بودن)
http://fsheida.persianblog.ir/
*در کوچه باغ ترانه (ترانه های فرزانه شیدا) که دردست تکمیل می باشد
http://fsheida4taraneh.blogfa.com/
*دیوان شیدائی (اشعار فرزانه شیدا)
http://fsheida.blogsky.com/
*شور شیدائی( اشعار Farzaneh Sheida)
http://fsheidaa.blogsky.com
خانم فرزانه شیدا علت علاقه گسترده عمومی نسبت اشعار خود را در چه می بینید ؟
من فکر میکنم علت آن سادگی کلام من در اشعار و بخصوص ترانه هایم باشد که از سبک مینی مالیسم تبعیت می کنم ودر نهایت سادگی با زبانی خالی از ابهام به سرودن اشعارم می پردازم و در کل با شعر ابهام آمیزی که خواننده را به فکر فرو برده و تا خود معنای آنرا دریابد موافق نیستم چرا که دیدگاه ها مختلف است و ممکن است معنای اصلی شعر و نوشته در افکار شخصی آن فرد گم شود از اینجهت چه در شعر و چه در زندگی معمولا تا حد امکان سخنان خود را به سادگی ادا می کنم و این احتمال سوء تفاهم را نیز از بین خواهد برد
برای ما از آشنایی با اندیشه های ارد بزرگ بگویید ؟
آشنائی من با" ارد بزرگ "بواسطه آشنائیم با سایت جاودانه به مدیریت آقای امیر همدانی بود و ایشان نیز با آشنا شدن با سایت و وبلاگ اشعار من پیشنهاد فرمودند که برگزیده اشعارم را درصورت تمایل در اختیار سایت جاودانه ها قرار دهم که چنین کردم و پس از زمان کوتاهی با بازدید بسیاری مواجه شدیم که برای من غیر قابل باور بود و در این هنگام بود که جناب آقای همدانی پیشنهاد کردند که از *ارد بزرگ *و سخنان بزرگان جملاتی را که دوست دارم به سلیقه ی خود انتخاب کنم و بنویسم من نیز چنین کردم و نتیجه کتاب سخنان ماندگار شد که از آن خبر دارید .
پس از آن به فکر افتادم از کتب نروژی سخنان بزرگان را ترجمه کنم ونتیجه دو کتاب شد بنام ذرات طلائی یک و دو ، که همه را در اختیار جناب آقای امیر همدانی گذاشتم و ایشان در سایت جاودانه ها نشر کردند و همین کار باعث شد تعداد بسیار زیادی از وبلاگنویسان از اشعار و همچنین این کتابها دانلود کرده یا آن را برای دانلود دیگران در وبلاگ های خود می گذاشتند
خانم شیدا برای ما شیروانیها " ارد بزرگ " یک نماد و سمبول است نمادی که ما جوانان شیروان همه دوستش داریم . شما افکار ایشان را چگونه دیدید که در آذر ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و چهار کتاب سخنان ماندگار که منتخبی از سخنان ارد بزرگ است را منتشر نمودید ؟
باید اقرار کنم که ایده ها و افکار این بزرگمرد تاریخ بمانند دریائی از صدفهای پر از مروارید را می ماند که باید گردن بند و گوشواره ای از آنها درست کرد وبه گردن آویخت و آویزه گوش کرد چرا که هر یک از جملات عمیق ایشان ، راهگشای خوبی در راه زندگی انسان است . از این نظر زمانی که با سخنان ایشان آشنا شدم شوق و شعفی در خود احساس می کردم چرا که می دیدم این مرد بزرگ در زمان زندگی خود تجارب ارزشمندی داشته که به رایگان در اختیار مردم خود قرار داده است که در نسلهای آینده نیز کاربرد خواهد داشت و این خود جای تقدیر دارد .
بین سخنان حکیمانه و سرایندگی و شعر چه ارتباط اساسی وجود دارد ؟ چون شما بجز از آنکه شاعری توانا هستید در حوزه سخنان حکما نیز کوشش های فراوانی از جمله ترجمه ، گردآوری و انتخابگری داشته اید . برای ما از این ارتباط سخن بگویید ؟
بنظر من شاعر ونویسنده بیش از خود به مردم تعلق دارد و آنچه می گوید و می نویسد چنانچه طرفدارانی از آن تبعیت کنند آنگاه در قبال ایشان مسئولیت عظیمی بر گردن نویسنده و شاعر آن متن خواهد بود از اینرو در کل معتقدم هر کسی که به نوعی دست بر قلم دارد حتی اگر در حد یک وبلاگ نویسی شخصی و ساده باشد باز می بایست متوجه این باشد که افرادی از هر قشر جامعه با سنین مختلف به مطالعه آن خواهند پرداخت و آنچه با احساس و اندیشه دیگران در رابطه باشد مسئولیت خطیری را برای نویسنده متن ایجاد می کند از اینرو معتقدم که می بایست کسی که می نویسد و نوشته خود را اعم از شعر ونثر و... در اختیار دیگران قرار می دهد آنقدر مطالعه و تجربه داشته باشد که چنین مسئولیتی را بر دوش بکشد زیرا قلم خود قدرتمند هستند و واژه ها نیز ارتباط مستقیم با اندیشه و فکر و احساس آدمی دارند واژه ها ماندگار و اثر گذارند از اینرو من به نوشتن کتابی بنام واژه ها پرداخته ام که دوجلد اینترنتی آن تمام شده و جلد سوم در دست نوشتار است و در آن از نقش واژه و انسان سخن به میان آورده ام ضمنا معتقدم رابطه نویسنده وشاعر با سخنان بزرگان می بایست رابطه ای تنگا تنگ باشد و لزوم آشنائی با این جملات اجتناب ناپذیر است از اینرو من به شخصه در اشعارم جای پای بسیاری از این آثار بزرگان را نیز می بینم که به ناخود اگاه در اشعارم رنگ میگیرد حتی گاه بدون آگاهی خود! چرا که طی سالها مطالعه خواه ناخواه آدمی می آموزد و در زندگی هرچه آموخته را بکار می گیرد و زمانی که دیگران نیز خواننده او باشند بسیار ارزشمند خواهد بود که سخن به بیهوده نگوئیم و آنچه نوشته یا سروده می شود ارزش خواندن نیز داشته باشد و لااقل اگر چیزی را نمی آموزد در احساس فرد رخنه ای از ناراحتی یا پریشانی فکری را به وجود نیاورد.
اگر بخواهید از بین سخنان ماندگار ارد بزرگ جمله ایی را برگزینید آن جمله کدام خواهد بود ؟
همانگونه که اشاره کردم از دریای پرصدف سرشار از مروارید افکار ایشان اگر بخواهیم تنها جمله ای را بیرون کشیده وبگویم این مروارید ...ازمرواریدها ی دیگر...مروارید تر است کار درستی بنظر نمی آید اما چون تنها یک جمله از ایشان مد نظر شماست این جمله را که همیشه کاربرد دارد در هر زمان و هر سنی انتخاب می کنم : (( اگر آماده نباشیم بهترین بخت ها را نیز از دست خواهیم داد ، و کسی که آماده نیست کمتر به پیروزی خواهد رسید ، آمادگی یعنی بروز بودن داشته ها و دانش بیشتر در هر پیشه و کاری ))
در صورت امکان ، به انتخاب خود یکی از اشعارتان را به خوانندگان ما هدیه نمایید .
ترجیح میدم ترانه ای رو که برای دو فرزندم سرودم به یادگار براتون بزرام :
نام ترانه : لالائی ( تقدیم به دختر و پسر عزیزم و همه دختران و پسران ایران من*)
لالا گل پونه ، دل از غمها به زندونه
برای عاشقی کردن، تواین دنیای ویرونه
دیگه شوقی نمیمونه
دیگه شوقی نمیمونه
لالا گل سرخم ، نمونده سرخی رخ هم
نه شرم از بی وفائی ها ، نه حُجّبی بر رخ و گونه
تو دنیای تباهی ها ، دل هر آدمی خونه
دل هر آدمی خونه!
لالا گل سوسن ، توُ این دنیا، تُو این برزن
تمومه قصه ها مردن ، دلا از بسکه حیرونه...
دیگه آوای هر قلبی ، چه غمگینه چه محزونه!
لا لا شقایقها ، امید قلب عاشقها
توُ این دنیای دیوُنه ،دل عاشق چه پنهونه
سکوتش گریه ی قلبه ، همش در خود پریشونه
همش درخود پریشونه !
لالا گل یاسم ، نسیم عطر احساسم
توُ دنیای غم و ماتم ، همه دلها چه داغونه!
به شبها رهگذر درغم ، دیگه شعری نمیخونه
دیگه شعری نمیخونه!
لالا گل خنده ، گل مادر که فرزنده
برای خواب وآرومت ، دل مادر چه مجنونه
همه شادی ورنج تو، تماما بر دل اونه
تماما بر دل اونه!
لالا گل نازم، توئی در شعر و آوازم
به رسم زندگی روزی، توهم میری ازاین خونه
دل تو در کنار من ، فقط چندروزی مهمونه
فقط چندروزی مهمونه!
لالا گل عشقم ، نبینم در نگاهت غم
به هر قطره به هر اشکت ، دلم با غم هراسونه
دلم معنای بودن رو ، به لبخند تو میدونه
به لبخند تو میدونه!
بخواب آروم لالا.. لالا ، تو دلبندم ، گل زیبا
اگرچه زندگی سخته ، همه رنجش روی شونه
لبات وقتی که می خنده ، برام دنیا چه آسونه
برام دنیا چه آسونه! ( فرزانه شیدا - یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷ )
اگر صحبت خاصی را لازم می دانید مطرح نمایید خوشحال می شویم آن را هم بدانیم .
من متاسفانه بمدت یکسال در سال گذشته من به سختی بیمار شدم و از جهان مجازی بدور ماندم و زمانی که باز گشتم دیگر خبری از سایت جاودانه ها نبود! علت را نمی دانم که آیا توسط خود آقای همدانی این سایت بسته شده و یا علت دیگری دارد و به هیچ طریقی نیز موفق به تماس با جناب آقای همدانی نشدم و ایمیل هایم نیز بی جواب مانده اند جا دارد که از ایشان تقدیر کرده و اعتراف کنم که با زحمات و توجه ایشان بود که فرزانه شیدا در دنیای اینترنت دیده و شنیده شد و این موضوع هرگز از خاطر من نخواهد رفت و همواره امید سلامت و موفقیت همیشگی ایشان را دارم.
از این که وقت گرانبهایتان را به ما دادید بسیار سپاسگذاریم برای شما شاعر توانای ایران زمین آرزوی تندرستی و شادکامی می کنیم.
از شما ممنونم و باعث شادی و افتخارم بود که وقت عزیز خود را به من داده و پای صحبت طولانی من نشستید آرزومند موفقیت همیشگی شما هستم شاد و سبز و مانا باشید (زندگی محل گذریست آنگونه زندگی کن که سایه نباشی و زمانی که از جائی گذر می کنی عطر خاطر تو تا همیشه برجا بماند . ف.شیدا)
گفتگوی فرزانه شیدا شاعر بنام کشورمان را با حمیرا ستارزاده مطالعه نمودید . این گفتگو در سوم امرداد 1388 انجام شده است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر