از آثار شهريار غير از چهار جلد ديوان که توسط کتابخانهٔ خيام چاپ و منتشر شده است جزوهاى بهعنوان (حيدربابا) به زبان ترکى در کتابخانهٔ حقيقت تبريز چاپ شده است ـ و در سال ۱۳۰۸ ديوان کوچکى توسط کتابخانهٔ خيام چاپ شده بود که مقدمههائى به قلم مرحوم استاد ملکالشعراى بهار و استاد سعيد نفيسى و شاعر گرانمايه پژمان بختيارى نوشته شده بود. اشعار آن ديوان کوچک به قدرى در مرحوم استاد ملکالشعراى بهار تأثير کرده بود که شهريار را که بيش از ۲۳ سال نداشت در مقدمهٔ خود افتخار ايران بلکه دنيا معرفى کرده بود. |
|
بهعلاوه جزواتى حاوى روح پروانه ـ صداى خدا و قهرمانان استالينگراد هم در سابق چاپ و منتشر شده است که فعلاً تمام آنها ناياب است ولى اشعار مندرج در آن جزوات و ديوان کوچک در اين چهار جلد جمعآورى و چاپ شده است. |
|
قطعهٔ 'حيدربابايه سلام' يا 'سلام بر حيدربابا' از معروفترين آثار شهريار است و هيچيک از ديگر آثار اعم از غزليات و قصائد و قطعات و تابلوهاى استاد، جزء غزلهاى 'آمدى جانم به قربانت' و 'برو اى ترک' و 'يار و همسر نگرفتم' و يکى دو غزل ديگر، به تنهائى تا اين حد شهرت و قبول عام نيافته است. شايد اين موفقيت بيش از هر چيز مرهون جاذبهٔ 'فلکلريک' و قالب دلانگيز زبان مصطلح عاميانه و توجه و اقبال مشتاقانهٔ آشنايان به زبان کنونى آذربايجان باشد و بديهى است که برخوردارى اين قطعه از حد اعلاى احساس انگيزى و دلاويزى و از دل برآمدگى و اشتمالش بر دلکشترين و لطيفترين تعبيرات و اصطلاحات و تخيلات خاطرهانگيز و جزئيات خاطرات و زندگى سرشار از لطف و صفاى کودکى شاعر در دامن طبيعت که احساسى مشابه در هر خواننده و شنوندهاى بيدار مىکند نيز در توفيق آن کاملاً مؤثر بوده است. |
|
گذشته از اين نکات، نمىتوان در رديف شاهکارهاى ديگر شهريار از قبيل تختجمشيد و افسانه شب و هذيان دل وا ى واى مادرم و نقاش براى اين قطعه از نظر ادبى اهميتى استثنائى و امتيازى خاص قائل شد زيرا هر يک از اين آثار در حد و نوع از امتياز ادبى و ارزش استثنائى برخوردار است و شاهکارى بىنظير محسوب مىشود. |
|
در هر حال اگر امروز طبقهٔ خواص شهريار آفرينندهٔ هذيان دل و تختجمشيد و افسانهٔ شب مىشناسد، افکار عمومى او را بهعنوان سرايندهٔ حيدربابا و اى واى مادرم و بعضى غزلهاى شورانگيز و از دل برآمده مىستايد (در مورد حيدربابا بهخصوص در آذربايجان و بين آشنايان به زبان کنونى آذربايجان) و سزاوار است هم بر اصابت نظر و تشخيص خواص و هم بر حسن انتخاب افکار عمومى آفرين گفته بشود. |
|
'حيدربابايه سلام' از احساسى قوى و تأثرى بىتکلف و تخيلى شيرين و برجسته بهرهمند است و اگرچه به جامهٔ فاخر زبان ادبى و مصنوع شعر 'کلاسيک' و طنطنهٔ وزن عروضى آراسته نيست ولى در عوض به زبان دل مردم که سرشار از هزاران اشاره و نکتهٔ باريکتر از مو و لبريز از بدايع نکات و تعبيرات و نوادر مصطلحات محلى است ساخته شده، يعنى به زبانى که از هر زبان ادبى و شيوههاى مصنوع آن رنگينتر و دلکشتر و در نتيجه براى عموم آشنايان بدين لهجه اعم از عوام و خواص رساتر و احساس انگيزتر است. ناگفته نبايد گذاشت که برخلاف آنچه گروهى مىپندارند شعر استادانه سرودن بدين شيوه و نمايش هنرمندانهٔ تخيلات و تأثرات با زبان طبيعى مردم و در قالب وزن روان و گواراى هجائى ميزانى به مراتب دشوارتر است و در اين عرصه توفيقى بيش از آنکه در سرودن قطعه حيدربابا نصيب شهريار شده است متصور نيست. |
|
'سلام بر حيدربابا' شامل دو قطعه شعر مفصل است که قطعه دوم در واقع تجديد مطلعى از قطعه اول و مکمل و متمم آن بهشمار مىرود. هر دو قطعه از نظر زمينه و موضوع و مطلب از يک سرچشمه که تجديد و تثبيت خاطرات ايام کودکى و تجسم و تصوير زندگانى ساده و شيرين و بىپيرايه دامننشينان کوه حيدرباباست سيراب مىشود، با اين تفاوت که نخستين قطعه سلام و پيامى است از دور و خاطراتى است آميخته با حکايت شب هجران ولى قطعه دوم گله و درددلى است از نزديک و گفتگو و پرس و جوئى است که در ميان حيدربابا و فرزند شاعرش مىرود. در اين قطعه افسانهاى تلخ و شيرين ساز مىشود و از خاطرات روزهاى بازگشتناپذير کودکى آنچه به حکم 'از دل برود هر آنکه از ديده برفت' فراموش شده بود از فيض ديده بوسى و اشک نيسان زداى ديدار چهره از وراى حجاب مرور زمان ظاهر مىسازد. |
|
شهريار در بند هفتاد و دوم قسمت نخستين 'حيدربابايه سلام' از کوه محبوب خواسته بود که طنين صداى او را در آسمانها و آفاق جهان منعکس و منتشر بسازد و حيدربابا نيز اين خواهش را اجابت مىنمايد و بانگ 'حيدربابا' ى فرزندش را زبانزد عام و خاص مىکند. شهريار در بند سى و پنجم قسمت دوم بدين مسئله چنين اشاره مىکند. |
|
| ببين از کجا من در تو نفس انداختم |
| و گفتم اين صدا را برگردان و در عالم منعکس ساز |
| تو نيز به خوبى مگس را سيمرغ کردى | |
|
ولى نبايد گمان کرد که شهريار بدين مناسبت مديون حيدربابا است، بلکه در حقيقت شهريار است که حيدربابا را از حضيض گمنامى به اوج نامدارى رسانيده و او را قرضدار خود ساخته است. همچنان که يمگان گمنام را ناصرخسرو و سو و دهک و ناى را مسعود سعد سلمان و ناجرمکى و مخران گرجستان را خاقانى و کنار آب رکناباد را حافظ و سرخاب و چرنداب و گجيل را کمال خجندى نامبردار و مشهور آفاق ساختهاند کوه مهجور حيدربابا و دهکدههاى دورافتاده و فراموش شده شنگلآباد و قيش قرشاق را نيز شاهکار شهريار از حجره تنگ گمنامى و خمول محلى به بازار اشتهار و اعتبار ادبى و قومى کشيده است، شايد دربارهٔ جاىها و رودها و کوهها نيز همانند افراد بشر سعادت و شقاوتى مقدور مقرر است و ناگهان قرعه بلند آوازگى از فيض و برکت ارتباط با هنرمندى نابغه بهنام يکى زده مىشود و به مناسبت يک تماس تصادفى با سرنوشت و زندگى شاعرى بزرگ با اشتهار و نام همگام مىگردد. |
|
مىتوان ارزشهاى موضوعى و مضمونى اين دو قطعه را در موارد زير خلاصه کرد. |
|
- مجسم ساختن زندگى دلانگيز و باصفاى روستائى و احياء و تثبيث بسيارى از مفاهيم و موارد و عناصر 'فلکلريک' که شايد تا چند سال ديگر اثرى از آنها برجاى نماند. |
|
- اثبات و ارائه اين حقيقت که کوچکترين و ناچيزترين مسائل و حوادث و اشياء نيز در چشم اعتبار و بصيرت منشأ و منبع الهام و ابداع است و اگر چشم جانبين داشته باشيم مىتوانيم هزاران پيچش در هر تار مو و هزاران اشارث در هر ابرو ببينيم و در آئينه حيدرباباى دورافتاده و از يادرفته خشکناب و دامن پر مهر و باصفاى آن بيش از دماوند مغرور و سرکش حقيقت حيات و عواطف انسانى را مشاهده بکنيم. |
|
- در سرتاسر اين سرود، عم و شادى و گريه و خنده با هم است و چنگ شهريار در حاليکه اندوه را با اميد مىآميزد و 'ميان گريه مىخندد' با نوائى جانسوز از بىاعتبارى حيات بشر مىنالد و به خواننده و شنونده تلقين مىکند که جهان و زشت و زيباى آن افسانهاى بيش نيست و ما نيز که امروز راوى يا مستمع افسانههاى ديگرانيم يک روز خود در رديف افسانهها قرار خواهيم گرفت پس آن چنان زندگى کنيم که چون افسانه شديم افسانه خير و نيک باشيم نه افسانه شر و بدي. |
|
قويترين احساسى که در خواندن حيدربابا دست مىدهد همين ناپايدارى و گذر عمر است که پرسشها و يادآورىها و حکايتها و خاطره شمارىهاى شاعر در هر بندى آن را تشديد و تقويت مىکند. پندارى نغمه شهريار همچون زمزمه جويبار اشارتى از جهان گذران و حکايتى از گذر عمر است. |
|
- نغمه حيدرباباى شهريار مانند نواى نى نالان مولوى چيزى جزء حکايت آشنائىها و شکايت از جدائىها نيست ولى حاصل و نتيجه اين اثر در حکايت و شکايت پايان نمىپذيرد بلکه از راه تأثير غيرمستقيم ناخودآگاهانه در ضمير خواننده حس صفا و محبت و معرفت روحانى و معنويت را بيدار مىکند و منظر دل را با رنگ بىرنگى و احساس زيبائى مىآرايد و موجب اعتلاى نظر و عمق ديد و صفاى خاطر مىگردد. |
|
- شهريار در اين قطعه با قدرت و رسائى شگفتانگيزى توصيه عشق و شاعرانه 'آلفرد دو وينيى' را که گفته است 'بپرستيد آنچه را که هرگز دو بار نخواهيد ديد' تفسير مىکند و اگر بخواهيم مفهوم گفته 'آلفرد دو وينيي' را به روشنى دريابيم مثالى بهتر و رساتر از همين دو قطعه نخواهيم يافت. در قطعه نخستين يا قسمت اول 'حيدربابايه سلام' شهريار از راه دور بهعنوان فرزندى دور افتاده سلامى نثار حيدربابا مىکند و اين کوه نيکبخت را 'سمبل' خاطرات و يادهاى شيرين ايام کودکى قرار مىدهد و چون نقاشى چيرهدست موشکافانه با ظرافت و لطافت ولى با لحنى حسرتبار آن خاطرهها را يکيک برمىشمارد. در قطعه فرزند نامدار حيدربابا پس از سالها دورى به سرزمينى که ديده وى را به صفاى طبيعت گشوده است بازمىگردد و اين بار اشک شوق را با سرشک غم مىآميزد و نقش دلفريب پرده رنگين کودکى را در دامن حيدربابا جستجو مىکند ولى جزء نقشى مبهم از رد پاى گذشتهها و رفتهها بر روى ريگ روان چيزى نمىيابد. سخن کوتاه حيدرباباى شهريار از باريکانديشى و خاطره و حسرت تار و پود يافته است. هرچه حافظه و عاطفه و تخيل قوىتر باشد خاطره قوىتر و حسرت شديدتر است و عميقترين تجلى اين موهبت را چاشنى تأثر و تحسر در حيدربابا و همچين 'اى واى مادرم' و 'هذيان دل' و گاهى نيز در بعضى از غزلهاى شهريار، مانند غزلى که چند بيت از آن بهعنوان حسن ختام اين يادداشت در زير نقل مىشود، مىبينيم. |
|
| شبى ز شمع شبستان خويش پرسيدم | چه روى داده که لطفى به زندگانى نيست |
| دگر نمىوزد آن بادهاى شوقانگيز | درخت را هوس رقص و گلفشانى نيست |
| بهشت گم شده خود دگر نمىيابم | که کوى عشق و محبت بدان نشانى نيست |
| به خنده گفت تو خود را ببين که آن همه هست | ولى به چشم تو آن عينک جوانى نيست | |
|
آرى چون فرزند شاعر حيدربابا در بازگشت به زادگاهش ديگر 'آن عينک جواني' را به چشم ندارد بهشت گمشده خود را نمىيابد و نمىتواند آنچه را که در کودکى ديده است دوباره ببيند و ناچار است بازگردد و دل به خاطرهها خوش دارد و شايد بهعلت همين يأس و سرخوردگى است که در قسمت دوم اين شعر شدت گلهها و عتابها و خشونت خطاب استاد با کوه خاطرهانگيز حيدربابا بيشتر است. |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر