سر برآرید حریفان که سبوئی بزنیم | خواب را رخت بپیچیم و به سوئی بزنیم | |
باز در خم فلک بادهی وحدت سافی است | سر برآرید حریفان که سبوئی بزنیم | |
ماهتابست و سکوت و ابدیت یا نیز | سر سپاریم به مرغ حق و هوئی بزنیم | |
خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه | تا به دریوزه شبی پرسه به کوئی بزنیم | |
چند بر سینه زدن سنگ محبت باری | سر به سکوی در آینهروئی بزنیم | |
آری این نعرهی مستانه که امشب ما راست | به سر کوی بت عربده جوئی بزنیم | |
خیمه زد ابر بهاران به سر سبزه که باز | خیمه چون سرو روان بر لب جوئی بزنیم | |
بیش و کم سنجش ما را نسزد ورنه که ما | آن ترازوی دقیقیم، که موئی بزنیم | |
شهریارا سر آزاده نه سربار تن است | چه ضرورت که دم از سر مگوئی بزنیم | |
۷.۰۹.۱۳۸۹
بادهی وحدت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر