يک روزهارون الرشيد درحال غضب فرياد برآورد که:
از مجموعه داستانهای بهلول
من،همچون سيلی خروشيده ام،چون به خشم آيم، انسان و گياه و خانه ها را يکجا بروبم
واز صفحه گيتی محو گردانم!
بهلول گفت:سيل بودن هنر نباشد.
هنر از آن قطرات باران است که خود را به خاک می سپارند
تا گلها و نباتات سر از خاک بدر آورند.....
از مجموعه داستانهای بهلول
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر