روزي ملا نصرالدين ازکنار دهي مي گذشت!
از داستانهاي ملانصرالدين
هنگام نماز بود وجهت گرفتن وضو جبه خود را در آورده روي الاخ انداخت
وخودرابه کنار نهرآبي رسانيده ومشغول وضوگرفتن شد!
دراين موقع دزدي که از آنجا مي گذشت جبه را برداشت وبرد!
چون ملا بازگشت از جبه اثري نيافت وعصباني شد
پالان خر را برداشته به پشت خود گذاشت
وگفت:هروقت جبه مرا دادي پالانت را مي دهم.
از داستانهاي ملانصرالدين
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر