باز هم قصه ای سر در گم
باز هم قصه ای بی پایان
باز هم در سکوت بین ما
این صدایی است که می خواند مرا
این صدایی است که آهسته و آرام و متین
پشت دیوار دلم می خواند
از وصال من و تو
از به هم پیوستن
باز هم یک سکوتی دیگر
و نگاه هایی سرد
در تقلای سکوت و این نگاه
قلب من می خواند
باز هم قصه ای سر در گم
باز هم قصه ای بی پایان
تو نگاهم کردی
سرد و خاموش و عمیق
با دلی پر از درد در کنارم ماندی
در کنارم گفتی در کنارم خواندی
غزلی بی پایان
غزلی را که در آن
من شدم مجنون تو برگ من شدم لیلی تو آب
من شدم کو تو دشت من شدم عشق تو راه
با غمی بی پایان پا در راه تو من بگذاشتم
راهی که در آن عشق،نان بود و غذا
کودک بی مهری بر من تو خندید
اما در اوج صدایش عشق فریاد کشید
در فلک می پیچد یک صدایی دیگر
باز هم قصه ای سر در گم
باز هم قصه ای بی پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر