۷.۱۰.۱۳۸۹

او بود و او نبود

اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود
مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود دیگر به چاک سینه مجال رفو نبود
دیگر شکسته بود دل و در میان ما صحبت بجز حکایت سنگ و سبو نبود
او بود در مقابل چشم ترم ولی آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود
حیف از نثار گوهر اشک ای عروس بخت با روی زشت زیور گوهر نکو نبود
ماهی که مهربان نشد از یاد رفتنی است عطری نماند از گل رنگین که بو نبود
آزادگان به عشق خیانت نمی‌کنند او را خصال مردم آزاده خو نبود
چون عشق و آرزو به دلم مرد شهریار جز مردنم به ماتم عشق آرزو نبود

هیچ نظری موجود نیست:

http://up.iranblog.com/images/0z5dgraxwa4j49a5ts77.gif http://up.iranblog.com/images/gv83ah5giec9g8jkopmc.gif