نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی | من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی | |
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت | عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی | |
چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی | یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی | |
به غزل چشم تو سرگرم بدارم من و زیباست | که غزالی به نوای نی محزون بچرانی | |
از سرهر مژهام خون دل آویخته چون لعل | خواهم ای باد خدا را که به گوشش برسانی | |
گر چه جز زهر من از جام محبت نچشیدم | ای فلک زهر عقوبت به حبیبم نچشانی | |
از من آن روز که خاکی به کف باد بهار است | چشم دارم که دگر دامن نفرت نفشانی | |
اشکت آهسته به پیراهن نرگس بنشیند | ترسم این آتش سوز از سخن من بنشانی | |
تشنه دیدی به سرش کوزهی تهمت بشکانند؟ | شهریارا تو بدان تشنهی جان سوخته مانی | |
۷.۱۱.۱۳۸۹
شتاب شباب
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر