کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست | بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست | |
دلم به حال گل و سرو و لاله میسوزد | ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست | |
مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت | بیا که صحبت یاران غنیمتست ای دوست | |
عزیز دار محبت که خارزار جهان | گرش گلی است همانا محبتست ای دوست | |
به کام دشمن دون، دست دوستان بستن | به دوستی که نه شرط مروتست ای دوست | |
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد | که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست | |
بیا که پرده پاییز خاطراتانگیز | گشودهاند و عجب لوح عبرتست ای دوست | |
مل کار جهان و جهانیان خواهی | بیا ببین که خزان طبیعتست ای دوست | |
گرت به صحبت من روی رغبتی باشد | بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست | |
به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه | که شهریار چراغ هدایت است ای دوست |
۷.۱۰.۱۳۸۹
چراغ هدایت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر