ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی | چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی | |
تو که آتشکدهی عشق و محبت بودی | چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی | |
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را | که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی | |
تو به صد نغمه، زبان بودی و دلها همه گوش | چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی | |
خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من | نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی | |
تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست | تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی | |
ناز میکرد به پیراهن نازک تن تو | نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی | |
چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک | که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی | |
شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان | با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی | |
شب مگر حور بهشتیت، به بالین آمد | که تواش شیفتهی زلف و بناگوش شدی | |
باز در خواب شب دوش ترا میدیدم | وای بر من که توام خواب شب دوش شدی | |
ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت | به چه گنجینهی اسرار که سرپوش شدی | |
ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیت | آتشی بود در این سینه که در جوش شدی | |
شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم | که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی |
۷.۱۰.۱۳۸۹
با روح صبا
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر