یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد | درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد | |
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست | درد آن بود که از پا درمان من بیفتد | |
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست | دردانهام ز چشم گریان من بیفتد | |
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من | ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد | |
از گوهر مرادم چشم امید بسته است | این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد | |
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان | گردون کجا به فکر سامان من بیفتد | |
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا | گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد |
۷.۱۰.۱۳۸۹
دیوان و دیوانه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر