شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی | لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی | |
آمد ز برف مانده بر طره شانهی عاج | ماه است و هرگزش نیست پروای بیکلاهی | |
افسون چشم آبی در سایه روشن شب | با عشوه موج میزد چون چشمه در سیاهی | |
زان چشم آهوانه اشکم هنوز حلقه است | کی در نگاه آهوست آن حجب و بیگناهی | |
سروم سر نوازش در پیش و من به حیرت | کز بخت سرکشم چیست این پایه سر به راهی | |
رفتیم رو به کاخ آمال و آرزوها | آنجا که چرخ بوسد ایوان بارگاهی | |
دالانی از بهشتم بخشید و دلبخواهم | آری بهشت دیدم دالان دلبخواهی | |
دردانهام به دامن غلطید و اشکم از شوق | لرزید چون ستاره کز باد صبحگاهی | |
چون شهد شرم و شوقش میخواستم مکیدن | مهر عقیق لب داد بر عصمتش گواهی | |
ناگه جمال توحید! وانگه چراغ توفیق | الواح دیده شستند اشباح اشتباهی | |
افسون عشق باد و انفاس عشقبازان | باقی هر آنچه دیدیم افسانه بود و واهی | |
عکس جمال وحدت در خود به چشم من بین | آیینهام لطیفست ای جلوهی الهی | |
مائیم و شهریارا اقلیم عشق آری | مرغان قاف دانند آیین پادشاهی | |
۷.۱۰.۱۳۸۹
دالان بهشت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر