جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را | نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را | |
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم | به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را | |
به یاد یار دیرین کاروان گمکرده رامانم | که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را | |
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی | چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را | |
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی | که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را | |
سخن با من نمیگوئی الا ای همزبان دل | خدایا با که گویم شکوهی بی همزبانی را | |
نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده | به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را | |
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان | خدایا بر مگردان این بلای آسمانی را | |
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن | که از آب بقا جوئید عمر جاودانی را |
۷.۱۰.۱۳۸۹
در راه زندگانی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر