به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم | ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم | |
برای گفتن با دوست شکوهها به دلم بود | ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم | |
وگر نگاه امیدی بسوی هیچکسم نیست | چرا که تیر ندامت بدوخت چشم امیدم | |
رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی | که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم | |
منی که شاخه و برگم نصیب برق بلا بود | به کشتزار طبیعت ندانم از چه دمیدم | |
یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایت | که در هوای تو لرزندهتر ز شاخهی بیدم | |
ز آب دیده چنان آتشم کشید زبانه | که خاک غم به سرافشان چو گرد باد دویدم | |
گناه اگر رخ مردم سیه کند من مسکین | به شهر روسیهان، شهریار روی سپیدم |
۷.۱۰.۱۳۸۹
دوست ندیدم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر