آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد | جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد | |
اشک غم پاک کن ای دیده که در جوی شباب | آب رفته است که آن سرو روان بازآورد | |
نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد | باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد | |
گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو | تاج سر کرد و علیرغم خزان بازآورد | |
پرئی را که به صد آینه افسون نشدی | دل دیوانه به فریاد و فغان بازآورد | |
دست عهدی که زدش بر در دل قفل وفا | درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد | |
تیر صیاد خطا رفت و ز دیوان قضا | پیک راز آمد و طغرای امان بازآورد | |
شهریارا ز خراسان به ری آوردش باز | آن خدائی که هم او از همدان بازآورد |
۷.۱۱.۱۳۸۹
طغرای امان
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر