ماهم که هالهای به رخ از دود آهش است | دائم گرفته چون دل من روی ماهش است | |
دیگر نگاه، وصف بهاری نمیکند | شرح خزان دل به زبان نگاهش است | |
دیدم نهان فرشتهی شرم و عفاف او | آورده سر به گوش من و عذرخواهش است | |
بگریخته است از لب لعلش شکفتگی | دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است | |
افتد گذر او به من از دور و گاهگاه | خواب خوشم همین گذر گاهگاهش است | |
هر چند اشتباه از او نیست لیکن او | با من هنوز هم خجل از اشتباهش است | |
اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز | هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است | |
این برگهای زرد چمن نامههای اوست | وین بادهای سرد خزان پیک راهش است | |
در گوشههای غم که کند خلوتی به دل | یاد من و ترانهی من تکیهگاهش است | |
من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا | با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است | |
در شهر ما گناه بود عشق و شهریار | زندانی ابد به سزای گناهش است | |
۷.۱۰.۱۳۸۹
دیدار آشنا
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر