۷.۱۰.۱۳۸۹

چشم مست

برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت بازار شوق پردگیان باز درگرفت
شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه ابری به هم برآمد و ماهی به برگرفت
زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست سر بی‌خبر به ما زد و از ما خبر گرفت
بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت
یک تار موی او به دو عالم نمیدهند با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت
چشمک زند ستاره صفت با نسیم صبح شمع دلی که دامن آه سحر گرفت
چون شعر خواجه تازه و تر بود، شهریار شعر توهم که درس خود از چشم تر گرفت

هیچ نظری موجود نیست:

http://up.iranblog.com/images/0z5dgraxwa4j49a5ts77.gif http://up.iranblog.com/images/gv83ah5giec9g8jkopmc.gif