ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است | چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است | |
چون فرستادهی سیمرغ به سهراب دلیر | نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است | |
گوئی از چشم نظرباز تو بیپروانیست | چون غزالی به سر کشتهی شیر آمده است | |
خیز غوغای بهارست که پروانه شویم | غنچهی شوخ پر از شکر و شیر آمده است | |
روح من نیز به دنبال تو گیرد پرواز | دگر از صحبت این دلشده سیر آمده است | |
سر برآور ز دل خاک و ببین نسل جوان | که مریدانه به پابوسی پیر آمده است | |
دیر اگر آمده شیر آمده عذرش بپذیر | که دل از چشم سیه عذرپذیر آمده است | |
گنه از دور زمان است که از چنبر او | آدمی را نه گریز و نه گزیر آمده است | |
گوش کن نالهی این نی که چو لالای نسیم | اشکریزان به نوای بم و زیر آمده است | |
طبع من بلبل گلزار صفا بود و صفی | که چو مرغان بهشتی به صفیر آمده است | |
مکتب عشق به شاگرد قدیمت بسپار | شهریاری که درین شیوه شهیر آمده است |
۷.۱۰.۱۳۸۹
بر سر خاک ایرج
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر