مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد | تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد | |
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها | که وصال هم بلای شب انتظار دارد | |
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی | که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد | |
نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من | که کمند زلف شیرین هوش شکار دارد | |
مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن | که هنوز وصلهی دل دو سه بخیه کار دارد | |
دل چون شکسته سازم ز گذشتههای شیرین | چه ترانههایه محزون که به یادگار دارد | |
غم روزگار گو رو، پی کار خود که ما را | غم یار بیخیال غم روزگار دارد | |
گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست | چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد | |
دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن | نه همه تنور سوز دل شهریار دارد |
۷.۱۰.۱۳۸۹
خزان جاودانی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر