دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود | شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود | |
در کهن گلشن طوفانزدهی خاطر من | چمن پرسمن تازه بهار آمده بود | |
سوسنستان که همآهنگ صبا میرقصید | غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود | |
آسمان همره سنتور سکوت ابدی | با منش خندهی خورشید نثار آمده بود | |
تیشهی کوهکن افسانهی شیرین میخواند | هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود | |
عشق در آینهی چشم و دلم چون خورشید | میدرخشید بدان مژده که یار آمده بود | |
سروناز من شیدا که نیامد در بر | دیدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود | |
خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر | نا گه آن گنج روان راهگذار آمده بود | |
لابهها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت | آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود | |
چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب | روز پیری به لباس شب تار آمده بود | |
مرده بودم من و این خاطرهی عشق و شباب | روح من بود و پریشان به مزار آمده بود | |
آوخ این عمر فسونکار بجز حسرت نیست | کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود | |
شهریار این ورق از عمر چو درمیپیچید | چون شکج خم زلفت به فشار آمده بود |
۷.۱۰.۱۳۸۹
خوابی و خماریی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر