| قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس | کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس | |
| جوانیها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است | شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس | |
| قراری نیست در دور زمانه بیقراران بین | سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس | |
| تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده | شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس | |
| تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی | حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس | |
| عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده | عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس | |
| جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است | برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس | |
| به هر زادن فلک آوازهی مرگی دهد با ما | خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس | |
| سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی | نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس | |
| به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید | چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس | |
| گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز | به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس |
۷.۱۰.۱۳۸۹
افسانهی روزگار
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)




هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر