اشک شوق
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت | جان مژده دادهام که چوجان در برارمت | |
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه | ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت | |
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار | تا درکشم به سینه و در بر فشارمت | |
این سان که دارمت چو لیمان نهان ز خلق | ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت | |
داغ فراق بین که طربنامهی وصال | ای لاله رخ به خون جگر مینگارمت | |
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من | عمری است کز دو دیده گهر میشمارمت | |
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر | باور نداشتم که به گردن درآرمت | |
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی | باری چو میروی به خدا میسپارمت | |
روزی که رفتی از بر بالین شهریار | گفتم که نالهای کنم و بر سر آرمت |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر