بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند | | به گوشم نالهی بلبل هزاران داستان خواند |
به مرغان بهاری گو که این مرغ خزان دیده | | دگر سازش غمانگیز است و آواز خزان خواند |
دل واماندهام بس همرهانش کاروانی شد | | اگر خواند به آهنگ درای کاروان خواند |
چه ناز آهنگ ساز دل که هم دلها به وجد آرد | | اگر از تازهها گوید و گر از باستان خواند |
اگر تار دل و مضراب سوز جادوان داری | | به سازی پنجه کن جانا که سیمش جاودان خواند |
دلا ما را به خوی خواندهست دکتر مرتضای شمس | | نه آخر شمس، ملا را به آذربایجان خواند |
به پشت اشتران کن شهریارا بار مولانا | | که شمست مرحبا گویان سرود ساربان خواند |
۷.۱۱.۱۳۸۹
سرود ساربان
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر