خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست | به زندگانی من فرصت جوانی نیست | |
من از دو روزهی هستی به جان شدم بیزار | خدای شکر که این عمر جاودانی نیست | |
همه بگریهی ابر سیه گشودم چشم | دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست | |
به غصهی بلکه به تدریج انتحار کنم | دریغ و درد که این انتحار آنی نیست | |
نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس | به بزم ما رخی از باده، ارغوانی نیست | |
ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند | به جان خواجه که این شیوهی شبانی نیست | |
ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس | که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست | |
۷.۱۰.۱۳۸۹
انتحار تدریجی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر