گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید | از در آشتیم آن مه بی مهر درآید | |
آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان | با دم عیسویم ایندم آخر به سر آید | |
خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب | به تماشای من از روزنهی کلبه درآید | |
دلکش آن چهره، که چون لاله بر افروخته از شرم | بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید | |
سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل | گر تو هم یادت ازین قمری بی مال و پرآید | |
شمع لرزان شبانگاهم و جانم به سر دست | تا نسیم سحرم بال و پرافشان ببرآید | |
رود از دیده چو با یادمنش اشک ندامت | لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآید | |
شهریارا گله از گیسوی یار اینهمه بگذار | کاخر آن قصه به پایان رسد این غصه سرآید |
۷.۱۰.۱۳۸۹
اشک ندامت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر