زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را | ولیکن پوست خواهد کند ما یکلاقبایان را | |
ره ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد | زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را | |
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب میآید | که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را | |
به کاخ ظلم باران هم که آید ه سر فرود آرد | ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را | |
طبیب بیمروت کی به بالین فقیر آید | که کس در بند درمان نیست درد بیدوایان را | |
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر | که حاجت بردن ای آزاده مرد این بیصفایان را | |
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود | کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را | |
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم | چو بازی ختم شد، بیگانه دیدیم آشنایان را | |
به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید | خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را | |
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس | که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را |
۷.۱۰.۱۳۸۹
ارباب زمستان
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر